کاسجوکلغتنامه دهخداکاسجوک . (اِ) کاسج است که خارپشت کلان تیرانداز باشد. (برهان ). معنی لغوی این لغت یعنی چوک او که زنخ باشد باریک و درازاست چون کاس که خوک باشد. (انجمن آرا) : از آن پیچد دل من همچو ماری که هجرانش بر او چون کاسجوک است . مولوی
کاسجلغتنامه دهخداکاسج . [ س ُ ] (اِ) کاسجوک . خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان ). رکاشه و ریکاشه . (جهانگیری ) (انجمن آرا). تشی . نوعی از قنفذ کبیر جبلی : بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج . نزاری قهستانی (ازجهانگیری ).<