کاشتلغتنامه دهخداکاشت . (مص مرخم ) زراعت کردن و این ماضی بمعنی مصدر است . (غیاث ). کاشتن . کشت و زراعت . (ناظم الاطباء). کشت .زرع . برزیگری کاشت است و داشت و برداشت . یعنی برزگرخوب آنست که خوب تواند کاشتن و نیک تواند آبیاری و حراست کردن و ببایست تواند درودن و احصا کردن . || (اِمص ) اسم از کاش
کیاستلغتنامه دهخداکیاست . [ س َ ] (ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث ) (آنندراج ) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است
کاستلغتنامه دهخداکاست .(مص مرخم ، اِمص ) کاستن . کاهیدن . نقصان : چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست . اسدی .گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست .
کاسدلغتنامه دهخداکاسد. [س ِ ] (ع ، ص ) ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج . متاع ناروان . (منتهی الارب ). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف . زائف : بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی . <p class="autho
کاشدلغتنامه دهخداکاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) بسیار کسب و ورزش . کسب کننده ٔ بکوشش جهت عیال . (ناظم الاطباء). || صله ٔ رحم کننده . آمیزنده ٔ میان خویشان . ج ، کُشُد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کاشتنیلغتنامه دهخداکاشتنی .[ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق کاشتن باشد : گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است معلومم شد که جمله بگذاشتنی است بگذاشتنی است هر چه در عالم هست الا فرصت که آن نگهداشتنی است .اوحدی .
کاشتهلغتنامه دهخداکاشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) زراعت شده . (ناظم الاطباء). مزروع . مُزدَرَع . کشته . مغروس . مغروسه . نشانده . || زحمت کشیده . (ناظم الاطباء). || افراخته . رجوع به افراخته شود. || (اِ) تخم و بذر. (ناظم الاطباء).
کاشتنفرهنگ فارسی عمید۱. درخت نشاندن.۲. تخم گیاه را زیر خاک کردن که سبز شود.۳. [عامیانه، مجاز] در جایی ثابت قرار دادن: توپ را روی زمین کاشت.
کاشتنیلغتنامه دهخداکاشتنی .[ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق کاشتن باشد : گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است معلومم شد که جمله بگذاشتنی است بگذاشتنی است هر چه در عالم هست الا فرصت که آن نگهداشتنی است .اوحدی .
کاشتهلغتنامه دهخداکاشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) زراعت شده . (ناظم الاطباء). مزروع . مُزدَرَع . کشته . مغروس . مغروسه . نشانده . || زحمت کشیده . (ناظم الاطباء). || افراخته . رجوع به افراخته شود. || (اِ) تخم و بذر. (ناظم الاطباء).
کاشتنفرهنگ فارسی عمید۱. درخت نشاندن.۲. تخم گیاه را زیر خاک کردن که سبز شود.۳. [عامیانه، مجاز] در جایی ثابت قرار دادن: توپ را روی زمین کاشت.
خودکاشتلغتنامه دهخداخودکاشت . [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) کشت زمینی که مخصوص بخود شخص باشد. (ناظم الاطباء).
نوکاشتلغتنامه دهخدانوکاشت . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گسکرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن در 17 هزارگزی شمال غربی صومعه سرا، در جلگه ٔمعتدل هوای مرطوبی واقع است و 342 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ ماسال ، محصولش برنج و ت
ناکاشتلغتنامه دهخداناکاشت . (ن مف مرکب ) نکاشته . ناکاشته . کاشته ناشده . غیرمزروع . زراعت ناشده .- ناکاشت گذاشتن زمین ؛ نکاشتن آن را. غیرمزروع داشتن آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ناکاشته شود.
بازکاشتلغتنامه دهخدابازکاشت . (مص مرکب مرخم ) دوباره کاشتن . عمل جابجا کردن نهال را در نهالستان بازکاشت گویند و محلی که نهالهای جابجا شده را در آن میکارند بستر بازکاشت مینامند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 74 شود.
اختلالگر دستکاشتhand-emplaced jammerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلالگر سبک و قابلحمل و یکبارمصرف، با امکانات ناتوانسازی الکترونیکی، که آن را برای ایجاد اختلال در نشانکهای تهدید (threat singals) در مکان موردنظر قرار میدهند