کاشملغتنامه دهخداکاشم . [ ش ِ ] (اِ) دوایی است و آن نوعی از انگدان باشد و آن را انجدان رومی گویند. ضیق النفس را نافع است و بعضی گویند کاشم تخم انجدان رومی است . گرم و خشک است . (برهان ). اسم فارسی است و به یونانی لیفطیون و در دیلم زیره ٔ کوهی نامند. منبتش کوههای بلند جنگل دار است . ساقش باریک
کاشمفرهنگ فارسی عمیدگیاهی کوهی شبیه انجدان، با برگهای بریده و گلهای زرد که تخم و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ زیرۀ کوهی.
کیاسملغتنامه دهخداکیاسم . [ ک َ س ِ ] (اِخ ) فرزندان کیسم که درگذشتند. (منتهی الارب ). فرزندان کیسم که پدر گروهی از تازیان بود، و اکنون منقرض شده اند. (از ناظم الاطباء). رجوع به کیسم شود.
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سیار کاتب . از شاعران است . وی دارای پنجاه ورقه شعراست . (ابن الندیم چ چاپخانه ٔ رحمانیه ٔ مصر ص 234).
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه ، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال باختری به شهرستان سبزوار و کویر جندق ، از جنوب بکوه یخاب و بلوک بجستان و شهرستان گناباد.آب و هوا: شهرستان کاشمر ب
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری است در ترکستان منسوب بخوبرویان . (برهان )(ناظم الاطباء). به این معنی مصحف کاشغر است . (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کاشمر). رجوع بکاشغر شود.
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، محدود است از طرف شمال به بخش ریوش از جنوب به شهرستان گناباد از خاور به بخش فیض آباد از باختر به خلیل آباد این بخش از 24 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود <span class="hl" dir="
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ )کشمیر و اکنون نیز ترشیز را کاشمر نامند. (برهان قاطع چ معین ). نام قریه ای است از قرای ولایت ترشیز و آن را کشمر و کشمیر نیز گفته اند گویند زردشت حکیم پیغمبر زردشتیان دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کشته یکی در اینجا و دیگری در قریه ٔ فارمد ازق
سسالیلغتنامه دهخداسسالی .[ س َ ] (معرب ، اِ) معرب سسالیوس که نباتی است به لغت یونانی . (منتهی الارب ). مأخوذ از یونانی ، انغوزه . (ناظم الاطباء). سسالیوس کاشم رومی بود و بعضی طبیبان گویند انجدان رومی است . (الابنیه عن حقائق الادویه ).
ساسالیوسلغتنامه دهخداساسالیوس . (اِ) به لغت سریانی انجدان را گویند، و آن رستنیی باشدکه صمغ آن را حلتیت گویند. و بعضی گویند انجدان رومی است و آن را کاشم رومی نیز گویند، و آن هم نوعی ازاین است ، لیکن اندکی درازتر از آن می باشد. (برهان ) (آنندراج ). انجدان رومی و کاشم رومی . (الفاظ الادویه ). انغوزه
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه ، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال باختری به شهرستان سبزوار و کویر جندق ، از جنوب بکوه یخاب و بلوک بجستان و شهرستان گناباد.آب و هوا: شهرستان کاشمر ب
کاشم رومیلغتنامه دهخداکاشم رومی . [ ش ِ ] (اِ مرکب ) سیسالیوس است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری است در ترکستان منسوب بخوبرویان . (برهان )(ناظم الاطباء). به این معنی مصحف کاشغر است . (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کاشمر). رجوع بکاشغر شود.
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، محدود است از طرف شمال به بخش ریوش از جنوب به شهرستان گناباد از خاور به بخش فیض آباد از باختر به خلیل آباد این بخش از 24 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود <span class="hl" dir="