کاغذین جامهلغتنامه دهخداکاغذین جامه . [ غ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از عجز و بیچارگی باشد. (برهان ) (انجمن آرا). درماندگی . (ناظم الاطباء). || تظلم . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). کاغذی جامه . جامه ٔ کاغذی . کاغذین جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و
کاغذین جامهفرهنگ فارسی عمیدجامۀ کاغذی؛ جامهای بوده از کاغذ که شخص دادخواه بر تن میکرده و نزد حاکم میرفته تا بهشکایت او رسیدگی کند؛ کاغذینپیرهن: ◻︎ کاغذینجامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲).
کاغذینلغتنامه دهخداکاغذین . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به کاغذ و هر چیز ساخته شده از کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذی : همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی .- کاغذین سد ؛ سد نااستوار. سدی که بنای آ
کاغیدنلغتنامه دهخداکاغیدن . [ دَ ] (مص ) فریاد و بانگ کردن : آن زاغ نگر که بر هوا می کاغدیک نیمه اش از مداد ونیمی کاغذ.مسعود سعد.
پیراهن کاغذینلغتنامه دهخداپیراهن کاغذین . [ هََ ن ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) رجوع به پیراهن کاغذی و کاغذی جامه شود.
کاغذین باغلغتنامه دهخداکاغذین باغ .[ غ َ ] (اِ مرکب ) تختهای گل کاغذ که در شادیها و جشن عروسیها سازند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : کاغذین باغم سراپا چون نباشم زخمدارجز بریدن نیست کردار چمن پیرای من .ملاطغرا (از آنندراج ).
کاغذین پیرهنلغتنامه دهخداکاغذین پیرهن . [ غ َ هََ ] (اِ مرکب ) کاغذین جامه . (آنندراج ). پیرهنی که از کاغذ ساخته باشد : ز خوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کوکه سازد کاغذین پیراهن از طومار افسون هم . بابافغانی (از آنندراج ).تا که دست قدر از
رهنمونیفرهنگ فارسی عمیدراهنمایی؛ رهبری؛ هدایت: ◻︎ کاغذین جامه بهخوناب بشویم که فلک / رهنمونیم بهپای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲).
کاغذین پیرهنلغتنامه دهخداکاغذین پیرهن . [ غ َ هََ ] (اِ مرکب ) کاغذین جامه . (آنندراج ). پیرهنی که از کاغذ ساخته باشد : ز خوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کوکه سازد کاغذین پیراهن از طومار افسون هم . بابافغانی (از آنندراج ).تا که دست قدر از
پیراهن کاغذیلغتنامه دهخداپیراهن کاغذی . [ هََ ن ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنایی صبح و شعاع آفتاب . (برهان ). || کاغذین پیراهن . کاغذین جامه . کنایه از دادخواهی مظلوم ، چه در قدیم الایام متعارف بوده که مظلوم پیراهن کاغذی میپوشید تا بمظلومیت شناخته شود و بپای علم داد یعنی علم عدل میرفت
تیر سحرلغتنامه دهخداتیر سحر. [ رِ س َح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح کاذب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آه سحری را گویند که از روی سوز و درد باشد. (برهان ). آه سحر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم تا به
رهنمونی کردنلغتنامه دهخدارهنمونی کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهنمایی کردن . راهنمایی کردن . ارشاد. هدایت . (یادداشت مؤلف ) : به آن کس ترا رهنمونی کنیم به هنگام یاری فزونی کنیم .
کاغذینلغتنامه دهخداکاغذین . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به کاغذ و هر چیز ساخته شده از کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذی : همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی .- کاغذین سد ؛ سد نااستوار. سدی که بنای آ
پیراهن کاغذینلغتنامه دهخداپیراهن کاغذین . [ هََ ن ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) رجوع به پیراهن کاغذی و کاغذی جامه شود.
کاغذینلغتنامه دهخداکاغذین . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به کاغذ و هر چیز ساخته شده از کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذی : همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی .- کاغذین سد ؛ سد نااستوار. سدی که بنای آ
جامه ٔ کاغذینلغتنامه دهخداجامه ٔ کاغذین . [ م َ / م ِ ی ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )جامه ای که از کاغذ سازند. مرحوم دهخدا در امثال و حکم آورده اند: چنانکه از اشعار ذیل برمی آید گویا پوشیدن جامه ٔ کاغذین و نوشتن موضوع دادخواهی بر آن به نشانه ٔ استغاثه و تظلم پیشتر د