کافورپوشلغتنامه دهخداکافورپوش . (نف مرکب ) سفیدپوش : همایون یکی پیر با فر و هوش کلاه و سرش هر دو کافورپوش .نظامی .
کافورپوشفرهنگ فارسی عمیدآنکه جامۀ سفید بر تن کند؛ سفیدپوش: ◻︎ همایون یکی پیر با فرّوهوش / کلاه و سرش هردو کافورپوش (نظامی۶: ۱۰۴۱).
کیپافروشلغتنامه دهخداکیپافروش . [ ف ُ] (نف مرکب ) کیپافروشنده . آنکه کیپا پزد و فروشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیپا شود.
قفارشلغتنامه دهخداقفارش . [ ق َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَنْفَرِش به معنی پیرزن کهنسال متشنج . (اقرب الموارد).
کفراجلغتنامه دهخداکفراج . [ ک َ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
کافورلغتنامه دهخداکافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش . (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود و در بعضی مواضع از درخت ب