کافیلولغتنامه دهخداکافیلو. (اِ) رستنی و گیاهی است بسیار سست و ساق باریکی هم دارد و آن رابه عربی شکاعی [ ش ُ عا ] خوانند و عربان هرگاه شخصی را ببینند که بسیار ضعیف و لاغر است گویند کانه عودشکاعی . (برهان ) (آنندراج ). نام گیاهی است که چرخله نیز گویند و به تازی شکاعی خوانند. (ناظم الاطباء).
کافلولغتنامه دهخداکافلو. (اِ) مرغی است . (شعوری ج 2 ص 256). || شخص بزرگ . || پیراهن . (شعوری ج 2 ص 256).
قافلاییلغتنامه دهخداقافلایی . [ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن احمدبن ولید مکنی به ابوالفضل از ثقات مردم بغداد است . وی چیزی از حدیث میداند. از محمدبن اسحاق صنعانی و علی بن داود قنطری واحمدبن ولید فحام و عیسی بن محمد اسکافی و عبداﷲبن روح مدائنی و احمدبن ابی حبیب روایت کند و ابوبکربن احمدبن جعفربن مالک ق
قافلاییلغتنامه دهخداقافلایی . [ ] (اِخ ) حسین بن ادریس بن محمدبن شاذان مکنی به ابوالقاسم از اهل بغداد است . وی از عبداﷲبن ایوب خرمی و ابوالفضل بن موسی بنده ٔ بنی هاشم و عیسی بن ابی حرب صفار روایت کند و قاضی ابوالحسن جراحی و ابوعمربن حیویه و ابوالحسن دارقطنی و ابوالقاسم بن ثلاج و ابوالحسین محمدبن
قافلاییلغتنامه دهخداقافلایی . [ ] (اِخ ) سلیمان بن محمدبن سلیمان مکنی به ابوالربیع از محدثان است . وی از عطاء و حسن و ابن سیرین علاده از مردم بصره روایت کند و مردم بصره از او روایت دارند. ابوحاتم بن حیان گوید: سلیمان در بصره شغل کشتی خری داشت . (سمعانی ).
قافلاییلغتنامه دهخداقافلایی . [ ] (ع ص ) انتسابی است به پیشه ٔ عجیبی . سمعانی آرد: من از قاضی ابوبکر محمدبن عبدالباقی انصاری در بغداد شنیدم که می گفت : قافلای نام کسی است که کشتیهای بزرگ را که از موصل و بصره وارد میشوند میخرد و آنها را میشکند و چوب و آهن و قیر و قفل آنها را میفروشد و به کسی که ا
ابرةالراهبلغتنامه دهخداابرةالراهب . [ اِ رَ تُرْ را هَِ ] (ع اِ مرکب ) خار مهک . شکاعی . شوکةالعربیه . چرخه . چرخله . کافیلو.
آفتاب پرستلغتنامه دهخداآفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره . خور. انگلیون . مارپلاس
کنگرلغتنامه دهخداکنگر. [ ک َ گ َ ] (اِ) رستنیی باشد معروف وآن بیشتر در کوهستان روید و کناره های برگ آن خارناک می باشد و آن را پزند و با ماست خورند. قوت باه دهد و عرق را خوشبوی کند و به عربی حرشف و جناح البیش خوانند. (به کسر بای ابجد) و شوکةالدمن هم می گویند. و تخم آن را حب العزیز و حب الزلم و