کالیوهلغتنامه دهخداکالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) بمعنی کالیو است . نادان . احمق . سرگشته . (برهان ) (صحاح الفرس ). آسیمه . (صحاح الفرس ). دیوانه مزاج . (برهان ). کندفهم . (شعوری ج 2 ورق 259). کا
کالیوهفرهنگ فارسی عمید=کالیو: ◻︎ شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگونبخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱: ۱۹۲).
کالویهلغتنامه دهخداکالویه . [ لو ی َ / ی ِ ] (ص ) سرگردان ومتحیر که کاتوره نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 259 الف از جهانگیری ). کاتوره . ظاهراً تصحیفی از کالیوه است . رجوع به ک
قالوچهلغتنامه دهخداقالوچه . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه . در 23هزارگزی جنوب میانه و 14هزارگزی شوسه ٔ میانه به زنجان واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است . 140
کولوچَه شیرگویش بختیاریکلوچه شیرى، کلوچهاى که خمیر آن آرد و شیر است و اگر از این خمیره لواش تهیه کنند، اُفاق ofaq گویند.
گلالیوهلغتنامه دهخداگلالیوه . [ گ َ لی وَ / وِ ] (ص ) ابله . احمق . کالیوه . کالیو. (شعوری ج 2 ورق 306). ظاهراً «کالیوه » و رجوع به گلالتو شود.
کلیاوهلغتنامه دهخداکلیاوه . [ ک َل ْ وَ / وِ ] (ص ) کالیوه . (فرهنگ رشیدی ).مقلوب کالیوه . (انجمن آرا). کالیوه . نادان . احمق . (فرهنگ فارسی معین ). || سرگشته . گیج . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیاوه کردن شود. || کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنود و به ع
کالویهلغتنامه دهخداکالویه . [ لو ی َ / ی ِ ] (ص ) سرگردان ومتحیر که کاتوره نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 259 الف از جهانگیری ). کاتوره . ظاهراً تصحیفی از کالیوه است . رجوع به ک