کامیابلغتنامه دهخداکامیاب . [ کام ْ ] (نف مرکب ) کامروا. (آنندراج ). موفق . نایل بمراد. کام کش : چنانم نماید دل کامیاب که می بینم این کام دل را بخواب . نظامی .خیز بشمشیر صبح سر ببر این مرغ راتحفه ٔ نوروز ساز پیش شه کامیاب . <
کامیابیلغتنامه دهخداکامیابی . [ کام ْ ] (حامص مرکب ) نیکبختی واقبال . تمتع و برخورداری . (ناظم الاطباء). کامرانی . نجاح . ظفر. فوز. پیروزی . فیروزی . توفیق : کام تو موقوف زاری دل است بی تضرع کامیابی مشکل است .مولوی .
کامیابیدیکشنری فارسی به انگلیسیachievement, boom, fortune, fulfilment, fullfillment, success, victory
کامیابیفرهنگ مترادف و متضادبهرهمندی، تمتع، توفیق، فوز، کامجویی، کامرانی، کامروایی، موفقیت، نجاح ≠ ناکامی
کامیابیلغتنامه دهخداکامیابی . [ کام ْ ] (حامص مرکب ) نیکبختی واقبال . تمتع و برخورداری . (ناظم الاطباء). کامرانی . نجاح . ظفر. فوز. پیروزی . فیروزی . توفیق : کام تو موقوف زاری دل است بی تضرع کامیابی مشکل است .مولوی .
ناکامیابلغتنامه دهخداناکامیاب . (نف مرکب ) مقابل کامیاب . ناکام . ناکامروا. نابرخوردار. نامتمتع. بی نصیب . محروم . ناموفق . به کام نارسیده .