کاهولغتنامه دهخداکاهو. (اِ) کوک . طبری کهوک ،مازندرانی کنونی کهو و کاهیر گیلکی کهو و آن یکی از انواع تیره ٔ کاسنی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام تره ای است که خورند و به عربی خس گویند. (برهان ). و آن را کوک نیز گویند و بسیار خوردن آن خواب آورد. (آنندراج ). || جنازه عموماً و جنازه ٔ گبر
کاهولغتنامه دهخداکاهو. (اِخ ) دهی است از بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد که سکنه ٔ آن 2242 تن ، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و بنشن و میوه و ابریشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
کاهوپیچلغتنامه دهخداکاهوپیچ . (اِ مرکب ) نوعی کاهو که برگهای گرد و ترنجیده دارد. (یادداشتهای مؤلف ).
کاهوکبلغتنامه دهخداکاهوکب . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) در رشیدی آمده : گاهو جنازه ٔ گبران . فردوسی گوید:ببردندبسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبا و رخت .و گاهوکب نیز آمده : به گاهوکب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج .و در این لغت و مثال تأمل اس
کاهونلغتنامه دهخداکاهون . (اِخ ) شهرکی است خرد از ناحیت کرمان بر راه پارس . (حدود العالم ). رجوع به کاهین شود.
کاهوهالغتنامه دهخداکاهوها. (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب از بخش نوخندان شهرستان دره گزکه دارای 536 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
کاهوپیچلغتنامه دهخداکاهوپیچ . (اِ مرکب ) نوعی کاهو که برگهای گرد و ترنجیده دارد. (یادداشتهای مؤلف ).
کاهوکبلغتنامه دهخداکاهوکب . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) در رشیدی آمده : گاهو جنازه ٔ گبران . فردوسی گوید:ببردندبسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبا و رخت .و گاهوکب نیز آمده : به گاهوکب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج .و در این لغت و مثال تأمل اس
کاهونلغتنامه دهخداکاهون . (اِخ ) شهرکی است خرد از ناحیت کرمان بر راه پارس . (حدود العالم ). رجوع به کاهین شود.
کاهوهالغتنامه دهخداکاهوها. (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب از بخش نوخندان شهرستان دره گزکه دارای 536 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).