کاونجکلغتنامه دهخداکاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان ) : شاعر که دید به قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک . ابوالمؤید.ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . <
کویونجیکلغتنامه دهخداکویونجیک . (اِخ ) محلی است که کتابخانه ٔ معروف آسوربانی پال را در ضمن حفریات از آنجا بیرون آورده اند. (از ایران باستان ج 1 ص 128).
کاولجکلغتنامه دهخداکاولجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بالنگ سبز و تازه و درشت . (ناظم الاطباء). کاونجک . رجوع به کاونجک شود.
گاونجکلغتنامه دهخداگاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) نوعی از خیار کوچک و تازه . (آنندراج ). کاونجک . رجوع به کاونجک شود. || رستنی باشد. (آنندراج ). || گوشت . (آنندراج ).
کادنجکلغتنامه دهخداکادنجک . [ دَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگ که هنوز سبز بود. (اوبهی ). مصحف کاونجک . رجوع به همین لغ-ت ش-ود.
بلکنجکلغتنامه دهخدابلکنجک . [ ب ُ ک َ ج َ ] (ص ) طرفه . (لغت فرس اسدی ). هرچیز عجیب و غریب و طرفه که دیدنش مردم را به خنده آورد. (از برهان ). بلگنجک . بولکنجک . بولنجک : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو به چشم مردمان بلکنجک . شهید.ای
بوالکنجکلغتنامه دهخدابوالکنجک . [ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بلکنجک شود : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم مردمان بوالکنجک .شهید.