کاچکلغتنامه دهخداکاچک . [ چ َ ] (اِ) تارک سر را گویند که فرق سر و میان سر باشد. (برهان ) : زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه ٔ عدو صدبار. عزیز مشتملی (فرهنگ نظام ). || (اِ مصغر) مصغر کاچه که زنخ باشد. (آنندراج ) <span cla
کاچکفرهنگ فارسی عمیدفرق سر؛ تارک: ◻︎ زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوشتر از طعنهٴ عدو صد بار (عزیز مشتملی: لغتنامه: کاچک).
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کیک لیوانیmug cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیکی که در درون لیوانی بزرگ و با استفاده از تندپز در مدتی کوتاه پخته میشود
کاچکیلغتنامه دهخداکاچکی . (ق ) کاجکی . کاشکی . کاج . کاچ . کاش . لیت . (ترجمان القرآن ) : خوشدل آن شد که باشدش یاری گر بود کاچکی چنان باری .نظامی .
کاچکینهلغتنامه دهخداکاچکینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ)مرغی است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند.(شعوری ج 2 ص 257 الف ). رجوع به عکعک و عقعق شود.
سمتلغتنامه دهخداسمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه
کاچکیلغتنامه دهخداکاچکی . (ق ) کاجکی . کاشکی . کاج . کاچ . کاش . لیت . (ترجمان القرآن ) : خوشدل آن شد که باشدش یاری گر بود کاچکی چنان باری .نظامی .
کاچکینهلغتنامه دهخداکاچکینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ)مرغی است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند.(شعوری ج 2 ص 257 الف ). رجوع به عکعک و عقعق شود.
چکاچکلغتنامه دهخداچکاچک . [ چ ُ چ ُ ] (اِ مرکب ) سخنی و خبری را گویند که در افواه افتد. (برهان ). خبری را گویند که در افواه افتد. (جهانگیری ) (رشیدی ). سخن که در افواه افتد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چک چک و پچ پچ . سخنی وخبری که در افواه افتد. (ناظم الاطباء) : چکاچک
چکاچکلغتنامه دهخداچکاچک . [چ َ چ َ ] (اِ صوت ) مخفف چکاچاک است که صدای زدن شمشیر و گرز باشد از پی هم . (برهان ). به معنی چکچاک است .(جهانگیری ). همان چکاچاک است .که چخاچخ و چقاچق نیز گویند. (رشیدی ). چکاچاک . (ناظم الاطباء) : ز بیم چکاچک که آمد ز تیرکفن گشت در ز
چکاچکفرهنگ فارسی عمید= چکاچاک: ◻︎ ز بیم چکاچک که آمد ز تیر / کفن گشت در زیر جوشن حریر (نظامی۱۷: ۶۷۸).
چکاچکفرهنگ فارسی عمید۱. سخن یا خبری که بر سر زبانها افتد و مردم به همدیگر بگویند؛ خبری که شایع شود و هر کس به دیگری بگوید: ◻︎ چکاچک شد این راز اندر میان / که گردیده بد شاه با رومیان (زجاجی: رشیدی: چکاچک).۲. (اسم صوت) صدای عدهای از مردم که آهسته با هم صحبت کنند؛ پچپچ.