کاچکینهلغتنامه دهخداکاچکینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ)مرغی است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند.(شعوری ج 2 ص 257 الف ). رجوع به عکعک و عقعق شود.
کاکنهلغتنامه دهخداکاکنه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) معرب آن کاکنج است . (فهرست مخزن الادویه ) (ناظم الاطباء). رجوع به کاکنج در همین لغت نامه شود.
کاکنهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و خودرو، با برگهای بیضی، گلهای سفید، و میوهای سرخرنگ که برگ، پوست، و دانۀ آن مصرف دارویی دارد؛ کاکونه؛ عروس پسپرده؛ عروسک پشت پرده.
ارته کاکنالغتنامه دهخداارته کاکنا. [ اَ ت َ ] (اِخ ) آرتاکوان . ظاهراً مصحف اردکان .رجوع به اردکان و ایران باستان ص 1654 و 1655 شود.
کاکنیلغتنامه دهخداکاکنی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن احمدبن ابی اللیث صکاک کاکنی . از امام یوسف بن حیدربن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22).