کبیسلغتنامه دهخداکبیس . [ ک َ ](ع ص ، اِ) نوعی از خرما. || زیوری است میان تهی پر از بوی خوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زیوری است میان کاواک پر از بوی خوش که بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء). || عام کبیس ؛ سال کبیسه دار. (ناظم الاطباء). در حساب منجمان زیادتی باشد که در ماه شباط اعتبار کنند
کیبشلغتنامه دهخداکیبش . [ ب ِ ] (اِمص ) اسم از کیبیدن . انحراف . تحریف . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیبیدن شود.
کبزلغتنامه دهخداکبز. [ ک َ ] (ص ) گنده و سطبر. (آنندراج ) : در فلان بیشه درختی هست سبزبس بلند و هول و هر شاخیش کبز. مولوی .جملگی روی زمین سرسبز شدشاخ خشک اشکوفه کرد و کبز شد. مولوی . || فربه . قوی
کبسلغتنامه دهخداکبس . [ ک َ ] (ع مص ) به خاک انباشتن چاه و جوی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق ... اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی ).در پی سودی دویده بهر کبس نارسیده سود افتاده به حبس . <p class="author"
کبیسهلغتنامه دهخداکبیسه . [ ک ُ ب َ س َ ] (اِخ ) چشمه ای است در جانبی از دشت سماوة نزدیک هیت . (منتهی الارب ). چشمه ای است در طرفی از دشت سماوة به چهار میلی هیت که از آنجا به صحرا می روند. و در این مکان چند قریه است که اهلش چون در جوار بادیه اند در غایت فقر و فاقه و تنگی معیشت به سر می برند. (
کبیسیلغتنامه دهخداکبیسی . [ ک ُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به کُبَیسَه که شهری است در طرف بری سماوة. (سمعانی ).
کبیسهفرهنگ فارسی عمیدسالی که طبق قاعدۀ نجومی یک روز به ماه آخر آن اضافه شود که هر چهار سال یک بار اتفاق میافتد و در آن مازاد ۳۶۵ روز را که ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه است جمع کرده و یک سال را ۳۶۶ روز میگیرند.
کبیسةلغتنامه دهخداکبیسة. [ ک َ س َ ] (ع ص ، اِ) چاه و جوی انباشته و سر به گریبان کشیده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || زیادتی باشد که منجمان در ماه شباط اعتبار کنند و آن را به عربی فضل السنه خوانند. (برهان ). || (در سال شمسی ) آن سال که روزی در وی افزایند و آن از چهار سال سالی باشد. (مهذب الاس
کبیسهفرهنگ فارسی معین(کَ س ) [ ع . کبیسة ] (اِ.) سالی که به جای 365 روز 366 روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می افتد.
ثغورلغتنامه دهخداثغور. [ ث ُ ] (اِخ ) نام آن قسمت از بلاد شام است که نزدیک بقلمرو روم بوده . (مفاتیح العلوم ). و آنرا ثغورالروم نیز گفته اند. (الجماهرص 48). || ثغورالجزیره . نام شهرهائی و شهرکهائی است ثغر بر روی رومیان و از شامند ولکن بجزیره باز خوانند و از آ
کبیسهلغتنامه دهخداکبیسه . [ ک ُ ب َ س َ ] (اِخ ) چشمه ای است در جانبی از دشت سماوة نزدیک هیت . (منتهی الارب ). چشمه ای است در طرفی از دشت سماوة به چهار میلی هیت که از آنجا به صحرا می روند. و در این مکان چند قریه است که اهلش چون در جوار بادیه اند در غایت فقر و فاقه و تنگی معیشت به سر می برند. (
کبیسیلغتنامه دهخداکبیسی . [ ک ُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به کُبَیسَه که شهری است در طرف بری سماوة. (سمعانی ).
کبیسهفرهنگ فارسی عمیدسالی که طبق قاعدۀ نجومی یک روز به ماه آخر آن اضافه شود که هر چهار سال یک بار اتفاق میافتد و در آن مازاد ۳۶۵ روز را که ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه است جمع کرده و یک سال را ۳۶۶ روز میگیرند.
کبیسةلغتنامه دهخداکبیسة. [ ک َ س َ ] (ع ص ، اِ) چاه و جوی انباشته و سر به گریبان کشیده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || زیادتی باشد که منجمان در ماه شباط اعتبار کنند و آن را به عربی فضل السنه خوانند. (برهان ). || (در سال شمسی ) آن سال که روزی در وی افزایند و آن از چهار سال سالی باشد. (مهذب الاس
کبیسهفرهنگ فارسی معین(کَ س ) [ ع . کبیسة ] (اِ.) سالی که به جای 365 روز 366 روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می افتد.