کتهلغتنامه دهخداکته . [ ] (هندی ، اِ) کتی . اسم هندی کلب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به کتی شود.
کتهلغتنامه دهخداکته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِ)قسمتی از پستو یا زیرزمین یا مطبخ یا صندوقخانه و جز آن که در پیش آن دیوارچه ای کشند و در آن زغال و هیمه و پهن و امثال آن ریزند. (یادداشت مؤلف ). جای زغال . جازغالی . تودری مانندی که نیمی از قسمت پائین آن را دیوار ک
کتهلغتنامه دهخداکته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت کوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان . کوهستانی و معتدل . سکنه 260 تن . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آنجا غلات ، کنجد، حبوبات ، لبنیات . شغل اها
کتهلغتنامه دهخداکته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِ) پلوئی که آبکش نکنند. برنج پخته ٔ نرم که آب آن را با آبکش نگرفته باشند. خشکه پلاو. (یادداشت مؤلف ). برنجی که بدون روغن پزند. (فرهنگ فارسی معین ).- کته ٔ رشتی ؛ برنجی است که در آب بپزند
کتهلغتنامه دهخداکته . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش خفر شهرستان جهرم . جلگه ای و گرمسیر. سکنه 310 تن . آب از قنات و رودخانه ٔ قره آغاج .محصول آنجا غلات ، برنج ، خرما و بادام . شغل اهالی زراعت و باغداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش پایینیِ نوک آن وجود دارد
زاویۀ پیروcaster angle, casterواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ بین خط قائم محور چرخ و محوری که به چرخ فرمان میدهد
چقتهلغتنامه دهخداچقته . [ چ ُ ت َ ] (ِا) لهجه و تلفظی از «چوکده » در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتی که برف زیاد بر زمین نشسته است به پای خود میبندند تا در برف فرو نروند. نوعی راکت که در بعضی ولایات ایران دهقانان و چوپانان برای فرو نرفتن در برف آن را
قطعلغتنامه دهخداقطع. [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و جدا کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره . || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت . || ساکت کردن و خاموش ساخت
کتهللغتنامه دهخداکتهل . [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی رصاص ابیض است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). درختی است هندی که از ثمره ٔ آن نان پزند. (ناظم الاطباء).
کته کلفتلغتنامه دهخداکته کلفت . [ ک َ ت َ / ت ِ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع )کت و کلفت . رجوع به کلفت و نیز به کت و کلفت شود.
کته سرکلالغتنامه دهخداکته سرکلا. [ ک َ ت َ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش کلارستاق مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 146).
کته شمشیرلغتنامه دهخداکته شمشیر. [ ک َت َ / ت ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. جلگه ای معتدل . سکنه آن 1210 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن و چغندر. شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافی
کته کلفتلغتنامه دهخداکته کلفت . [ ک َ ت َ / ت ِ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع )کت و کلفت . رجوع به کلفت و نیز به کت و کلفت شود.
کته سرکلالغتنامه دهخداکته سرکلا. [ ک َ ت َ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش کلارستاق مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 146).
کته شمشیرلغتنامه دهخداکته شمشیر. [ ک َت َ / ت ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. جلگه ای معتدل . سکنه آن 1210 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن و چغندر. شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافی
کته پشتلغتنامه دهخداکته پشت . [ ک َ ت َ پ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر به ناحیت آمل . (از سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 113 و ترجمه ٔ آن ص 152).
کته خواست کوتیلغتنامه دهخداکته خواست کوتی . [ ک َ ت َ خوا / خا ] (اِخ ) دهی است از دهستان لیتکوه در ناحیه ٔ آمل . (سفرنامه ٔ مازندران ص 113 بخش انگلیسی و ترجمه ٔ آن ص 153).
دامت شوکتهلغتنامه دهخدادامت شوکته . [ َم ش َ ک َ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بردوام و پیوسته باد شوکت او (آن مرد).- دامت شوکتها ؛ بردوام و پیوسته باد شوکت او (آن زن ).
سکتهلغتنامه دهخداسکته . [ س َ ت َ ] (ع اِ) مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است . (آنندراج ) (غیاث ). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب ). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب
دیکتهلغتنامه دهخدادیکته . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) مطلبی که کسی املا کند و دیگری بنویسد. املاء تقریر؛دیکته ها، أمالی . تقاریر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
کلکتهلغتنامه دهخداکلکته . [ ک َ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهی است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و305 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلکتهلغتنامه دهخداکلکته . [ ک َ ک َت ْ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام شهری است معروف که فی الحال دارالاماره ٔ دولت انگریز (انگلیس ) است . وجه تسمیه ٔ کلکته آن است که کالی نام بتی است و به زبان بنگله (بنگال ) کتابمعنی صاحب است ، به مرور ایام و به تغییرات السنه یای حطی