کتیبلغتنامه دهخداکتیب . [ ک َ ] (ع ص ) دوخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مشک سربسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سر بسته (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). (ناظم الاطباء).
کتیبلغتنامه دهخداکتیب . [ ک ِ ] (اِ) بندی که بر پای نهند و غلی که بر گردن گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بند و غل . (اوبهی ) : اگرم برآورد بخت به تخت پادشاهی نه چنانکه بنده باشم همه عمر در کتیبت .سعدی .
کتیبلغتنامه دهخداکتیب . [ ک ِ ] (ع اِ) مأخوذ از کتاب بمعنی نوشته شده . اماله ٔ کتاب است و اماله گویندکه حرکت ما قبل الف را به کسر میل دهند بطرزی که الف بصورت یای مجهول پیدا شود در تلفظ مانند کتاب و کتیب و رکاب و رکیب و حساب و حسیب و اقبال و اقبیل . و در الفاظ فارسی نیز اماله می کنند چون ازیر
تلویزیون بافهایcable television, CATVواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ پخش برنامههای تلویزیونی ازطریق بافه/ کابل برای مشترکان متـ . تلویزیون کابلی
کثبلغتنامه دهخداکثب . [ ک ُ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ کثیب . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کثیب شود.
کتبلغتنامه دهخداکتب . [ ک َ ] (ع مص ) نبشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نوشتن . (آنندراج ). کتاب . کتابة. نبشتن چیزی را. یقال : کتبت بالقلم . (از منتهی الارب ).- کتب کتاب ؛ تصویر کردن لفظ در آن به حروف هجاء مثل خط آن . (از اقرب الموارد).|| دوختن درز مشک را به دوا
کتبلغتنامه دهخداکتب . [ ک ُ ] (ع اِ) کُتُب . ج ِ کتاب . کتابها. مجموعه های خطی و چاپی . (فرهنگ فارسی معین ) : این چنین بزم از همه شاهان کرا اندرخور است نامه ٔ شاهان بخوان و کتب پیشینان بیار. فرخی .ولیکن اوستادان مجرب چنین گفتن
کتبلغتنامه دهخداکتب . [ ک ُ ت ُ] (ع اِ) ج ِ کتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نوشته ها. مجموعه های خطی یا چاپی . (فرهنگ فارسی معین ). کُتب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : نگویی که در کتب می نخوانده است در چنین ابواب کار کتب دیگر است و حال مشاهده ٔ دیگر. (تاریخ ب
کتیبهلغتنامه دهخداکتیبه . [ ک ِ / ک َ ب َ/ ب ِ ] (از ع ، اِ) ممال کتابة عربی . (فرهنگ فارسی معین ). نوشته : کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شودچو کلک او بنگارد کتیبه های کتاب . <p class="author"
کتیبةلغتنامه دهخداکتیبة. [ ک َ ب َ ] (اِخ ) قلعه ای است به خیبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای از قلعه های خیبر بود. هنگامی که خیبر را تقسیم کردند این قلعه به خمس و سهم نبی وسهم ذوی القربی و یتیمها و مسکینان اختصاص یافت . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان . و رجوع به تاریخ گزیده چ
کتیبةلغتنامه دهخداکتیبة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) جیش و به قولی دسته ای از آن که گرد آمده باشند و به قولی گروه اسبان گرد آمده و به قولی گروه اسبان غارت کنندگان از صد تا هزار. (از اقرب الموارد). لشکر یا گروه اسبان گرد آمده یا گروه اسبان غارت کنندگان از صد تا هزار. (منتهی الارب ). ج ، کتائب . (منتهی ا
کتيبدیکشنری عربی به فارسیکتاب کوچک , کتابچه , دفترچه , رساله , جزوه , نامزد (مرد) , نامزد گرفتن , کتاب دستي , کتاب راهنما , سخن پرداز , سخنران , ناطق , خطيب , مستدعي , رساله چاپي
کتیبهلغتنامه دهخداکتیبه . [ ک ِ / ک َ ب َ/ ب ِ ] (از ع ، اِ) ممال کتابة عربی . (فرهنگ فارسی معین ). نوشته : کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شودچو کلک او بنگارد کتیبه های کتاب . <p class="author"
کتیبةلغتنامه دهخداکتیبة. [ ک َ ب َ ] (اِخ ) قلعه ای است به خیبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای از قلعه های خیبر بود. هنگامی که خیبر را تقسیم کردند این قلعه به خمس و سهم نبی وسهم ذوی القربی و یتیمها و مسکینان اختصاص یافت . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان . و رجوع به تاریخ گزیده چ
کتیبةلغتنامه دهخداکتیبة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) جیش و به قولی دسته ای از آن که گرد آمده باشند و به قولی گروه اسبان گرد آمده و به قولی گروه اسبان غارت کنندگان از صد تا هزار. (از اقرب الموارد). لشکر یا گروه اسبان گرد آمده یا گروه اسبان غارت کنندگان از صد تا هزار. (منتهی الارب ). ج ، کتائب . (منتهی ا
کتیبهفرهنگ فارسی عمید۱. نوشته.۲. نوشتهای که بر بالای در یا دیوار عمارت روی سنگ یا کاشی نقش شده باشد.۳. [جمع: کتائب] دستهای از لشکر؛ سواره یا پیاده.
تکتیبلغتنامه دهخداتکتیب . [ ت َ ] (ع مص ) لشکر گروه گروه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || آماده کردن کتیبه را و فراهم آوردن و کتیبه کتیبه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوشتن . || نوشتن آموختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||