کج بینلغتنامه دهخداکج بین . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج بیند. احول . لوچ .کاج . (ناظم الاطباء). || آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین ) : نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبرورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست .صائب (از آنندراج ).
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
پول الکترونیکیelectronic money, electronic cash, cybermoney, cybercash, DigiCash, digital money, digital cashواژههای مصوب فرهنگستانپولی که ازطریق اینترنت ردوبدل میشود متـ . ای ـ پول e-money, e-cash
کج بینیلغتنامه دهخداکج بینی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل کج بین . احولی و لوچی . (ناظم الاطباء). دوبینی . چپی . لوشی . || (ص مرکب ). که بینی کج دارد. (یادداشت مؤلف ).
slantsدیکشنری انگلیسی به فارسیخم شدن، شیب، کج، سرازیری، کجی، خط کج، سطح اریب، نگاه کج، نظر، سراشیبی، شیب پیدا کردن، سرازیر شدن، کج شدن، کج کردن، کج رفتن، تحریف کردن، سرازیر کردن
کج آکندلغتنامه دهخداکج آکند. [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به کج که نوعی ابریشم کم بهاست . کج آگند. || جامه ای را گویند که میانش را به کج پر کرده باشند و آن را روز جنگ بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ). کج آغند. کج آگند. قژاگند. رجوع به کج آغند و کج آگند شود.
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ] (اِ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه ٔ کم قیمت . (از برهان ) (ناظم الاطباء) : صنعت معتبر مردم این نواحی ... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین ). || مهره ٔ سفید کم قیمت . (برهان ). قسمی از سپید مهره ٔ کم قیمت . (
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ] (ص ) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است . (برهان ). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج ). خم . خمیده . نار است . معوج . پیچیده . منحرف . (ناظم الاطباء). کژ. (یادداشت مؤلف ). مقابل راست . مقابل آخته : هیچ کج هیچ راست نپذیر
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان ). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء).
دست کجلغتنامه دهخدادست کج . [ دَ ک َ ] (ص مرکب ) کج دست . کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد. || کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است . دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی . دست شیره ای . ناخنکی .
دم کجلغتنامه دهخدادم کج . [ دُ ک َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که دم او کج است . که دمی کج دارد. || کژدم . عقرب . شبوة. دم کژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کژدم شود. || قسمی امرود. نوعی گلابی پیش رس . (یادداشت مؤلف ): دمش کجه گلابی ، مال کرجه گلابی (از تداول عامه ٔ فروشندگان میوه ). و رجوع به گلابی و
چاه کجلغتنامه دهخداچاه کج . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 53 هزارگزی شمال خاوری قاین برسر راه بزن آباد به جنگل واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 154 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ،
زنکجلغتنامه دهخدازنکج . [ ] (اِخ ) قریه ای است به خوارزم نزدیک قراداش و قم کنت و مذکمینک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).