کج معاملهلغتنامه دهخداکج معامله . [ ک َ م ُ م َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه در داد و ستد راست و درست نباشد. بدمعامله . (فرهنگ فارسی معین ).کج بیع. کج باز. (مجموعه ٔ مترادفات ص 61). || بدرفتار. بدروش . (فرهنگ فارسی معین ) <span clas
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
پول الکترونیکیelectronic money, electronic cash, cybermoney, cybercash, DigiCash, digital money, digital cashواژههای مصوب فرهنگستانپولی که ازطریق اینترنت ردوبدل میشود متـ . ای ـ پول e-money, e-cash
کج بیعلغتنامه دهخداکج بیع. [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) کج معامله . (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش راه خطارود. || بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین ).
کج بصیرتلغتنامه دهخداکج بصیرت . [ ک َ ب َ رَ] (ص مرکب ) آنکه از راه بصیرت حقیقی منحرف باشد. کج معامله و بدمعامله . (فرهنگ فارسی معین ) : ندارد حاصلی با کج بصیرت دوستی کردن کسی را یک جهت با خویشتن احول نمی بیند. محسن تأثیر (از آنندراج ).<b
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ] (اِ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه ٔ کم قیمت . (از برهان ) (ناظم الاطباء) : صنعت معتبر مردم این نواحی ... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین ). || مهره ٔ سفید کم قیمت . (برهان ). قسمی از سپید مهره ٔ کم قیمت . (
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ] (ص ) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است . (برهان ). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج ). خم . خمیده . نار است . معوج . پیچیده . منحرف . (ناظم الاطباء). کژ. (یادداشت مؤلف ). مقابل راست . مقابل آخته : هیچ کج هیچ راست نپذیر
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان ). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء).
دست کجلغتنامه دهخدادست کج . [ دَ ک َ ] (ص مرکب ) کج دست . کسی که دست او کج باشد. آنکه دست کج دارد. || کنایه ازدزد. آنکه به دزدی خوی کرده است . دزد معتاد که عادت به دزدی دارد. معتاد به دزدی . دست شیره ای . ناخنکی .
دم کجلغتنامه دهخدادم کج . [ دُ ک َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که دم او کج است . که دمی کج دارد. || کژدم . عقرب . شبوة. دم کژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کژدم شود. || قسمی امرود. نوعی گلابی پیش رس . (یادداشت مؤلف ): دمش کجه گلابی ، مال کرجه گلابی (از تداول عامه ٔ فروشندگان میوه ). و رجوع به گلابی و
چاه کجلغتنامه دهخداچاه کج . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 53 هزارگزی شمال خاوری قاین برسر راه بزن آباد به جنگل واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 154 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ،
زنکجلغتنامه دهخدازنکج . [ ] (اِخ ) قریه ای است به خوارزم نزدیک قراداش و قم کنت و مذکمینک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).