کجکلغتنامه دهخداکجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) کژه . کژک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر طرف که خواهند برند و آن بمنزله ٔعنان است . (برهان ). آهنی باشد که پیلبانان بر سر پیلان زنند که به آرام برود. انکژ، که مخفف آهن کج است .(از آنندراج ). آهنی باشد
کجکفرهنگ فارسی عمید۱. هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج؛ قلاب چنگک.۲. [قدیمی] میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست میگیرند.
کجکفرهنگ فارسی معین(کَ جَ) (اِمصغ .) 1 - میلة آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند. 2 - هر آلت فلزی یا چوبی سرکج .
چکیزکلغتنامه دهخداچکیزک . [ چ ُ زَ ] (اِ) سوزاک . نوعی بیماری که در مجرای بول آدمی به هم رسد. || بیماری تقطیر بول که در مثانه پدید آید. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 337). چکمیزک . بیماری سلسلةالبول . و رجوع به چکمیزک شود.
کزکلغتنامه دهخداکزک . [ ] (اِ) ودع است وآن از آن جمله ٔ اصداف و حلزون است و به هندی کردی ودر دیلم کلاچک و در اصفهان کس گربه نامند. (تحفه ).
کزغلغتنامه دهخداکزغ . [ ک ُ زَ / ک ُ ] (اِ) مخفف کزاغ است و آن گیاهی باشد که بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق گویند. (برهان )(آنندراج ). گیاهی که صمغ آن را اشق نامند. (ناظم الاطباء). کزاغ . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کزاغ شود.<b
کجکجةلغتنامه دهخداکجکجة.[ ک َ ک َ ج َ ] (ع اِ) کجکج . (اقرب الموارد). بازیی است که آن را است الکلبة [ اِ تَل ْ ک َ ب َ ] گویند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک نوع بازی مر تازیان را که اِست َ الکَلبَة نیز گویند. (ناظم الاطباء).
کجکوللغتنامه دهخداکجکول . [ ک َ ] (اِ) کشکول . (فرهنگ فارسی معین ). کاسه ٔ گدایان . (آنندراج ) : کجکول حلوایی پیش آورد...آن کجکول حلوا را در حضور خواجه گذاشتند. (انیس الطالبین ص 153). و رجوع به کشکول شود.
کجکهلغتنامه دهخداکجکه . [ ] (مغولی ، اِ) این کلمه در تاریخ غازانی بصورت کچیکه هم آمده است و مرادف با ساقه بکار رفته و ظاهراً بمعنی سپاه کمکی است : شهزاده غازان باودای را که امیر قورچیان بود یعنی ساقه و کجکه در اهتمام او بود... (تاریخ غازانی ص <span class="hl" dir="ltr"
کجکیلغتنامه دهخداکجکی . [ ک َ ج َ ] (ص نسبی ، ق ) بطور. کج . بصورت کج . (یادداشت مؤلف ). کج گونه . یک بری . حالتی غیر از حالت استقامت و راستی .
کجکجةلغتنامه دهخداکجکجة.[ ک َ ک َ ج َ ] (ع اِ) کجکج . (اقرب الموارد). بازیی است که آن را است الکلبة [ اِ تَل ْ ک َ ب َ ] گویند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک نوع بازی مر تازیان را که اِست َ الکَلبَة نیز گویند. (ناظم الاطباء).
کجکوللغتنامه دهخداکجکول . [ ک َ ] (اِ) کشکول . (فرهنگ فارسی معین ). کاسه ٔ گدایان . (آنندراج ) : کجکول حلوایی پیش آورد...آن کجکول حلوا را در حضور خواجه گذاشتند. (انیس الطالبین ص 153). و رجوع به کشکول شود.
کجکهلغتنامه دهخداکجکه . [ ] (مغولی ، اِ) این کلمه در تاریخ غازانی بصورت کچیکه هم آمده است و مرادف با ساقه بکار رفته و ظاهراً بمعنی سپاه کمکی است : شهزاده غازان باودای را که امیر قورچیان بود یعنی ساقه و کجکه در اهتمام او بود... (تاریخ غازانی ص <span class="hl" dir="ltr"
کجکیلغتنامه دهخداکجکی . [ ک َ ج َ ] (ص نسبی ، ق ) بطور. کج . بصورت کج . (یادداشت مؤلف ). کج گونه . یک بری . حالتی غیر از حالت استقامت و راستی .