کجینلغتنامه دهخداکجین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به کج . هر چیز که از کج ساخته باشند. (ناظم الاطباء). از کژ (کج ) که ابریشم فرومایه است . || بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان ). کجیم . (از آنندراج ).بر گستوان باشد که
کجینلغتنامه دهخداکجین . [ ک ِ] (اِ) آرد و روغن را گویند. (برهان ). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است . (یادداشت مؤلف ) : بر ابرش خوشرو مزعفربستیم کجین آرد و روغن .بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص <spa
ریشال کازئینcasein micelleواژههای مصوب فرهنگستانانبوهۀ ناشی از بههمچسبیدگی بخشهای منفرد کازئین در هنگام تشکیل دَلَمۀ کازئین
کزینلغتنامه دهخداکزین . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کز. کجین . کژین . هرچیز ساخته شده ازابریشم خام . (ناظم الاطباء). رجوع به کژ و قز شود.
کزنلغتنامه دهخداکزن . [ ک َ زَ ] (اِ) روستا. || مجمعی را گویند که در ایام عاشورا مردم بسیار در آن جمع شوند. || (ص ) حیز و مخنث را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کزینلغتنامه دهخداکزین . [ ک َ ] (مرکب از: ک ، مخفف که + ز، مخفف از + ین مخفف این ). که از این . (ناظم الاطباء) : بنام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذرد.فردوسی .
کجینهلغتنامه دهخداکجینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) کجین .منسوب به کج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود. || جامه ٔ کهنه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کجینه فروش شود.
کجینه فروشلغتنامه دهخداکجینه فروش . [ ک َ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه لباسهای کهنه فروشد. کهنه فروش . (فرهنگ فارسی معین ) : و خیاطان و کجینه فروشان در آن بازار می نشینند و بازاری برونق است . (تاریخ یزد ص 62</sp
کژیملغتنامه دهخداکژیم . [ ک َ ] (اِ) کجیم . کژی . کجین .به معنی برگستوان باشد و آن پوششی است که درون آن رابجای پنبه ابریشم کژ پر کنند و بخیه زنند و در روزهای جنگ پوشند و بر اسب هم پوشانند. (برهان ). کجیم است که پوشند و بر اسب نیز کشند و برگستوان گویند. کجین . کژین . (آنندراج ). رجوع به کجین و
بکسةلغتنامه دهخدابکسة. [ ب ُ س َ ] (ع اِ) شش خنج کجین و آن را کجة هم گویند و هی خزفة یدورها الصبی کأنها کرة یتقامر بها. (منتهی الارب ). شش خنج کجین و آن راکجه هم گویند. (آنندراج ). گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آن را کجة نیز گویند. || پاره ای از سفال . (ناظم الاط
کجینهلغتنامه دهخداکجینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) کجین .منسوب به کج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود. || جامه ٔ کهنه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کجینه فروش شود.
کجینه فروشلغتنامه دهخداکجینه فروش . [ ک َ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه لباسهای کهنه فروشد. کهنه فروش . (فرهنگ فارسی معین ) : و خیاطان و کجینه فروشان در آن بازار می نشینند و بازاری برونق است . (تاریخ یزد ص 62</sp
درکجینلغتنامه دهخدادرکجین . [دَ ک َ ] (اِخ ) درگجین . قریه ای است از قرای همدان . ویاقوت در معجم البلدان گوید که گمان می کنم همان درگزین باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به درگزین شود.
ککجینلغتنامه دهخداککجین . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . در کوهستان واقع شده و سردسیر است . سکنه ٔ آن 250 تن است . آب آن از چشمه سار و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات ، نخود، لوبیا، میوه جات ، انگور و شغل مردم زراعت و م
برکجینلغتنامه دهخدابرکجین . [ ] (اِ) نوعی پارچه : ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و برکجین و قزی .نظام قاری (دیوان ص 182).