کحالیلغتنامه دهخداکحالی . [ ک َح ْ حا ] (حامص )شغل کحال . چشم پزشکی . (یادداشت مؤلف ). || دانش کحال . (یادداشت مؤلف ). علم بر مداوای بیماریهای چشم . علم به امراض چشم . (ناظم الاطباء). || (اِ) جای کحال . (یادداشت مؤلف ). مطب چشم پزشک .
مشروب کحوليدیکشنری عربی به فارسیليکور (نوشابه الکلي) , مشروب خوردن ياخوراندن , مشروب , نوشابه , مشروب الکلي , با روغن پوشاندن , چرب کردن , مايع زدن , مشروب زدن به
کهلیلغتنامه دهخداکهلی . [ ک َ ] (حامص ) دومویی . دوموی بودن . دومویه بودن . میانه سالی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).حالت و چگونگی کهل : و سوم [ از بخشهای عمر ] روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کهیلیلغتنامه دهخداکهیلی . [ ک َ / ک ِ لا ] (اِ) کسّیلی ̍ کخلّیفی ̍؛ کهیلی معرب است و آن چوبی است شبیه به روناس سیاه سرخی مایل و تخمش همچو حب الرشاد، و گویند پوست درختی است شبیه سلیخه ٔ سیاه فربه کن بدن . (منتهی الارب ). کسیلی معرب کهیلی است و آن چوبی است شبیه
کحلیلغتنامه دهخداکحلی . [ ک َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَحیل و کَحیلَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کحیل و کحیلة شود.
آتروپینفرهنگ فارسی معین(تْ رُ) [ فر. ] ( اِ.) شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته می شود و در پزشکی و کحالی استعمال می گردد.
ابن وصیف صابیلغتنامه دهخداابن وصیف صابی . [ اِ ن ُ وَ ف ِ ] (اِخ ) طبیبی از مردم بغداد، در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم هجری . بیشتر شهرت او در امراض چشم و کحالی بوده است و مردم از بلاد بعیده برای فراگرفتن این فن بنزداو می شدند از جمله احمدبن یونس حرانی و برادر او.
زامنهوفلغتنامه دهخدازامنهوف . [ م ِ هَُ ] (اِخ ) لازاروس لودویک (1859 - 1917). مخترع لغت اسپرانتو، از یهودیان لهستان بوده و در ورشو متولد شده و پیشه ٔ وی ساختن عینک بوده است . (از الموسوعة العربیه ). در فرهنگ اعلام وبستر وی کحال