کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (از منتهی الارب ). و میان آن و مدینه 8 برید (96 میل ) است . (از معجم البلدان ).
کدیرلغتنامه دهخداکدیر. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ رویان و رستمدار. هنگامی که ملک کیومرث بن بیستون (807- 857 هَ . ق ) اهالی رویان و رستمدار را مجبور ساخت که مذهب تسنن را ترک گویند و به مذهب شیعه درآیند، سکنه ٔ کدیر با د
کدیرلغتنامه دهخداکدیر. [ ک َ ] (ع ص ) آنکه تیرگی داشته باشد. (منتهی الارب ). هرچه تیرگی داشته باشد. (ناظم الاطباء).
کدیرلغتنامه دهخداکدیر. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلرودپی بخش مرکزی شهرستان نوشهر، کوهستانی و سردسیر، آب آن از چشمه ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . سکنه ٔ دایم آنجا نزدیک 100 تن است ، اما در تابستان اکثر سکنه ٔ قراء پاشاکلا، نارنجک بن ، نوش و خضر تیر
کدرالغتنامه دهخداکدرا. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام شهری است به یمن بر وادی سهام . (از معجم البلدان ) : بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم .سوزنی .<
کدراکلغتنامه دهخداکدراک . [ ک َ ] (اِ) کفش چوبی که آن را باتسمه ٔ متصل به آن بر پای بندند. (یادداشت مؤلف ).
کدرملغتنامه دهخداکدرم . [ ک ُ رُ ](اِ) غله ای باشد مانند ارزن و آن بیشتر در میان زراعت برنج روید. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). غله ای است مانند ارزن که در میان زراعت گندم روید و خوردن آن گردش سر آورد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آن رابه هندی کودون گویند و سبزه ٔ آن به شالی بسیار مشابه ا
کدر لعومرلغتنامه دهخداکدر لعومر. [ ک َ دُ ل َ ] (اِخ ) شهریار عیلام و یکی از چهار پادشاه مختلف است که شهرهای دایره را مدت دوازده سال مفتوح داشته خراج گزار خود گردانیدند. از آن پس در سال سیزدهم آن شهرها یاغی شده بر وی عصیان ورزیدند و تمرّد نمودند لذا کدرلعومر به استعانت شهریاران متخالف بر پادشاهان
کدرالغتنامه دهخداکدرا. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام شهری است به یمن بر وادی سهام . (از معجم البلدان ) : بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم .سوزنی .<
کدراکلغتنامه دهخداکدراک . [ ک َ ] (اِ) کفش چوبی که آن را باتسمه ٔ متصل به آن بر پای بندند. (یادداشت مؤلف ).
حسنکدرلغتنامه دهخداحسنکدر. [ ح َ س َ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران . در 62هزارگزی شمال خاوری کرج ، کنار راه شوسه ٔ کرج به چالوس . در کوهستان ، سردسیر. سکنه ٔ آن 230 تن شیعه . زبان ، فارسی
طریق المنکدرلغتنامه دهخداطریق المنکدر. [ طَ قُل ْ م ُ ک َ دِ ] (اِخ ) راهی است از یمامه سوی مکه . (منتهی الارب ).
متکدرلغتنامه دهخدامتکدر. [م ُ ت َ ک َدْ دِ ] (ع ص ) تیره . (آنندراج ). کدر و تیره . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . رجوع به تکدر شود. || آلوده و آشفته . || پریشان و مغموم و ملول . (ناظم الاطباء).
قرارةالکدرلغتنامه دهخداقرارةالکدر. [ ق َ رَ تُل ْ ک ُ ] (اِخ ) (جنگ ...) و آن را قَرقَرَة بنی سُلَیم و غطفان نیز گویند. در این جنگ رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم در نیمه ٔ محرم ماه بیست و سوم (به قول واقدی ) و شوال سال دوم هجری (به قول ابن اسحاق ) بسوی بنی سلیم از مدینه بیرون رفت و علمدار وی در این جنگ