کدولغتنامه دهخداکدو. [ ک َ ] (اِ) گیاهی است از رده ٔ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سردسته ٔ تیره ٔ خاصی به نام تیره ٔ کدوئیان می باشد. گیاهی است بالارونده و علفی و دارای برگهای ساده و خشن است و برخی از برگها بصورت پیچکها درمی آیند که گیاه بدان وسیله به تکیه گاه می چسبد. گلهای آن زردرنگ و نر و
کدولغتنامه دهخداکدو. [ ک َدْوْ ] (ع مص ) کُدُوّ. به درنگ برآمدن گیاه زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بد برآمدن کشت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کدولغتنامه دهخداکدو. [ ک ُ دُوو ] (ع مص ) کَدْوْ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کدو شود.
کدوفرهنگ فارسی عمید۱. میوۀ گوشتدار دستهای از گیاهان علفی که انواع و اندازههای مختلف دارد.۲. گیاه علفی، یکساله، زینتی، یا خوراکیِ این میوه، با گلهای زرد، ساقههای بلند و خزنده، و برگهای پوشیده از کرک.
پساموجcoda waves, coda 2واژههای مصوب فرهنگستانبخشی از امواج ثبتشده در لرزهنگاشت که به دنبال موجهای مشخصی میآیند
ضریب کیفیت پساموجcoda Q, coda attenuationواژههای مصوب فرهنگستانپارامتر تعیینکنندۀ اُفت دامنۀ پساموج S در زمان، در زمینلرزۀ محلی با فرض تک پراکنش S به S
دُماسبcauda equinaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهرشتههای عصبی که از انتهای مخروط نخاعی به پایین میروند
قیدولغتنامه دهخداقیدو. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات ، سکنه ٔ آن 598 تن . آب آن از چشمه و رود گلپایگان . محصول آن غلات ، چغندرقند، صیفی ، بنشن ، انگور، تنباکو، پنبه و مختصر میوه جات و شغل اهالی آنجا زراعت است . راه فرعی به راه شوس
قیدولغتنامه دهخداقیدو. [ ق َ ] (اِخ ) نام پادشاه مغلان . (برهان ) (آنندراج ). قیدوخان پادشاه حدود جبال «تارباگاتای » نبیره ٔ اوگتای معاصر قوبیلای قاآن . (حاشیه ٔ برهان چ معین از تاریخ مغول اقبال آشتیانی ). قیدوبن قاشی بن اوکتای قاآن از حکام و فرمانروایان مغول است . (نزهةالقلوب ؛ مقاله ٔ سوم ص
کدوبالغتنامه دهخداکدوبا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آش کدو را گویند چه با بمعنی آش است . (برهان ) (از آنندراج ). آش کدو. (ناظم الاطباء) : مستم ز جام روغن و مخمور از پیازتا بر کنار بزم کدوبا نشسته ام . بسحاق اطعمه .گر بدانی که چه نرم است کدو
کدوادهلغتنامه دهخداکدواده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از کد بمعنی کده + واده ) (یادداشت مؤلف ). بنای دیوار عمارت و خانه را گویند. (برهان ). بنای خانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). بنیادخانه . (اوبهی ) : دنیا دار محنت است و و
کدوءلغتنامه دهخداکدوء. [ ک ُ ] (ع مص ) کَدء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدء شود.
کدوئینلغتنامه دهخداکدوئین .[ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کدو. از کدو : نی پاره ای بدست و سواری کنم بر اوچون طفل کو بر اسب کدوئین سوار کرد.خاقانی .
کدوبالغتنامه دهخداکدوبا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آش کدو را گویند چه با بمعنی آش است . (برهان ) (از آنندراج ). آش کدو. (ناظم الاطباء) : مستم ز جام روغن و مخمور از پیازتا بر کنار بزم کدوبا نشسته ام . بسحاق اطعمه .گر بدانی که چه نرم است کدو
کدو زدنلغتنامه دهخداکدو زدن . [ ] (مص مرکب ) ظاهراً نوعی از مراسم و تفریحات نوروز بوده است : قومی از دیلم روزنیروز بر عادت خویش بدین ناحیت درآمدند زیرا که معلوم داشتند که در این روز مردم به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند. (تاریخ قم ص <span class="hl" dir=
کدو سرالغتنامه دهخداکدو سرا. [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهرستان رشت ، جلگه ای و معتدل و مرطوب ، سکنه 850 تن ، آب از خمام رود و سفید رود، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کدوادهلغتنامه دهخداکدواده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از کد بمعنی کده + واده ) (یادداشت مؤلف ). بنای دیوار عمارت و خانه را گویند. (برهان ). بنای خانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). بنیادخانه . (اوبهی ) : دنیا دار محنت است و و
پیرکدولغتنامه دهخداپیرکدو. [ک َ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در بلوک بوانات بمسافت کمی در مشرق مزایجان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 318).
چنار و کدولغتنامه دهخداچنار و کدو. [ چ َ / چ ِ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از تباین و عدم تناسب دو چیز یا دو شخص . کنایه از اختلاف و مباینتی که میان دو چیز یا دو شخص نامتناسب در صورت یا معنی وجود دارد.- امثال : <span clas
دارکدولغتنامه دهخدادارکدو. [ ک َ ] (اِ مرکب ) چوبی بلند که در وسط میدان برپا کنند و کدویی از نقره یا طلا بر آن آویزند وتیراندازان سواره تیر بر آن اندازند. تیر هر کس که بر آن کدو خورد آن کدو را با اسب و خلعت بدو دهند و به تازی این نشانه را برجاس گویند. (ناظم الاطباء).
سبکدولغتنامه دهخداسبکدو. [ س َ ب ُ دَ / دُو ] (نف مرکب ) کنایه از شتاب رو است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
کله کدولغتنامه دهخداکله کدو. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه موی سر او بشده باشد. داس . دغ سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کله طاس . کچل . کسی که سرش مو نداشته باشد، اعم از آنکه سرش ریخته یا سرش را تراشیده باشند. بیشتر به کسی که سرش را ت