لغتنامه دهخدا
بأج . [ ب َءْج ْ ] (ع اِ) مستوی . برابر. (منتهی الارب ). عدیل . طریقه ٔ مساوی . (ناظم الاطباء). || روش . طریقه . || برگردانیدن کسی را. || آواز کردن : بأج الرجل ؛ آواز کرد مرد. || قسم . ضرب . لون . || واحد. (منتهی الارب ). باج بمعنای واحد عجمی است و گفته میشود بأجا واحداً؛