کرادلغتنامه دهخداکراد. [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کِردیدة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کردیدة شود.
کرادلغتنامه دهخداکراد. [ ک ُ ] (اِ) جامه ٔ کهنه ٔ پاره پاره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کزاد. (از آنندراج ). رجوع به کزاد شود.
چاشنی‌دانcruet set, cruetواژه‌های مصوب فرهنگستانمجموعهای از ظروف برای سرکه و روغن‌زیتون و نمک و فلفل و خردل و مانند آن که بر روی میز در چاشنی‌جا (cruet stand) می‌گذارند
قیراطلغتنامه دهخداقیراط. (معرب ، اِ) و آن را قِرّاط نیز گویند. وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند. در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار. (نقود العربیه از قاموس ص 28). ج ، قراریط. (نقودالعربیه ). وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک
کرائیتلغتنامه دهخداکرائیت . [ ک َ ] (اِخ ) از اقوام مغول مسیحی ساکن واحات شرقی داخلی صحرای گوبی و جنوب دریاچه ٔ بایکال تا دیوار چین و قویترین اقوام مغول در قرن پنجم و ششم هجری . رجوع به تاریخ مغول تألیف اقبال ص 7 شود.
کراتلغتنامه دهخداکرات . [ ک َ ] (اِ) لالکی . (فرهنگ فارسی معین ). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است : گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل . لامعی (از فرهنگ فارسی معین ).<
کرادهلغتنامه دهخداکراده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی کراد است که جامه ٔ کهنه باشد. (آنندراج ). جامه ٔ کهنه ٔ پاره پاره . (ناظم الاطباء). کراره . (آنندراج ). کزاد. رجوع به کراره ، کراد و کزاد شود.
کرادیدلغتنامه دهخداکرادید. [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کِردیدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کردیدة شود.
کرادحلغتنامه دهخداکرادح . [ ک ُ دِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد).
کرادیسلغتنامه دهخداکرادیس . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کُردوسة. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کردوسة شود.
کزادلغتنامه دهخداکزاد. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جامه ٔ کهنه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).کراد. (آنندراج ) (انجمن آرا). کراده . (برهان ). رجوع به کراد و کراده شود.
کردیدةلغتنامه دهخداکردیدة. [ ک ِ دَ ] (ع اِ) توده و انبار بزرگ از خرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || خنور خرما. (منتهی الارب ). || خرما که در تک و کرانه ٔ جله بماند. ج ، کَرادید، کِراد. (منتهی الارب ). خنور خرما و گفته اند آنچه از خرما که در تک و کرانه های خنور باقی ما
کرادهلغتنامه دهخداکراده . [ ک ُ / ک َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی کراد است که جامه ٔ کهنه باشد. (آنندراج ). جامه ٔ کهنه ٔ پاره پاره . (ناظم الاطباء). کراره . (آنندراج ). کزاد. رجوع به کراره ، کراد و کزاد شود.
کرادیدلغتنامه دهخداکرادید. [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کِردیدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کردیدة شود.
کرادحلغتنامه دهخداکرادح . [ ک ُ دِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد).
کرادیسلغتنامه دهخداکرادیس . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کُردوسة. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کردوسة شود.
حصن الاکرادلغتنامه دهخداحصن الاکراد. [ ح ِ نُل ْ اَ ] (اِخ ) نام شهریست کوچک بسیار آب و بسیار درخت واقع بر تلی ، میان طرابلس الشام و حمص . (ابن بطوطة). یاقوت در معجم البلدان گوید: برخی از امیران شام عده ای از کردان را بدانجا نهاد و مواجب قرار داد تا مرزداری کنند و مانع نفود فرنگان گردند، مدتی چنان ب
قزلجه اکرادلغتنامه دهخداقزلجه اکراد. [ ق ِ زِج َ اَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 27 هزارگزی جنوب باختری سراب و 8 هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن <span cla
اکرادلغتنامه دهخدااکراد. [ اَ ] (ع اِ)ج ِ کُرد که قومی است از عجم ، اکثر ایشان صحرانشین باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ کرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : امیرشمس المعالی دو هزار مرد از انجاد اکراد به مدافعت او پیش باز فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span cla
جبل الاکرادلغتنامه دهخداجبل الاکراد. [ ج َ ب َ لُل ْ اَ ] (اِخ ) کوهی است بر ساحل لاذقیه . و فرمانروایان آن جمعی از عشایر مسلمانند. حدود صدوبیست قریه و مزرعه دارد و مردم آن کرد و نصاری و ارمنی اند. (از منجم العمران ص 160).
بخورالاکرادلغتنامه دهخدابخورالاکراد. [ ب َ / ب ُ رُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است علفی ، پایا، به ارتفاع 60 سانتیمتر تا یک متر (در محیطهای مساعد تا 2 متر) که در مزارع مرطوب ، چمنزارها، جنگلها و گاه
