کربلاییلغتنامه دهخداکربلایی . [ ک َ ب َ ] (ص نسبی ) کربلائی . منسوب به کربلاء. || اهل کربلا. از مردم کربلا. || کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. || عنوانی که روستاییان و عامه را دهند. (فرهنگ فارسی معین ). مخاطبه ای عامه ٔ مردم را آنجا که نام او ندانند و عنوان «آقا» و غیره فوق شأن او دانند. || سا
کربلاییفرهنگ فارسی عمید۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است.۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.۳. (صفت نسبی) تهیهشده در کربلا.۴. (صفت نسبی) از مردم کربلا.۵. (صفت نسبی) مربوط به کربلا.۶. (اسم) [قدیمی] نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه.
کربلاییفرهنگ فارسی معین(کَ بَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به کربلا. 2 - کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. 3 - عنوانی که روستاییان و عامه را دهند.
کربلالغتنامه دهخداکربلا. [ ک َ ب َ ] (اِخ ) کربلاء : دفتر پیش آر و بخوان حال آنک شهره ازاو شد به جهان کربلاش . ناصرخسرو.هین مرو گستاخ در دشت بلاهین مران کورانه اندر کربلا. مولوی .گفت دانم کز تجوع وز
کربلاءلغتنامه دهخداکربلاء. [ ک َ ب َ ] (اِخ ) کربلا. اعجمی و معرب است . (المعرب جوالیقی ص 191). موضعی است که حسین بن علی رضی اﷲ تعالی عنهما در آنجا کشته شد. (منتهی الارب ). مشهد امام حسین صلوات اﷲ علیه و ظاهراً این لفظ در اصل کرب بلا بوده باشد باء اول را حذف کر
شاه کربلالغتنامه دهخداشاه کربلا. [ هَِ ک َ ب َ ] (اِخ ) در تداول عوام و مرثیه سرایان ، حسین بن علی علیهماالسلام .
کربلائی رضاخانلغتنامه دهخداکربلائی رضاخان . [ ک َ ب َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. جلگه ای و معتدل و سکنه ٔ آن 1122 تن است . از سیمین رود آب می گیرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).