کرجیلغتنامه دهخداکرجی . [ ک َ رَ ] (اِ) نوعی از کشتی خرد که برای حمل اسباب به کار برند. (آنندراج ). کشتی خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). زورق . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). طَرّاده . لُتکا. بَلَم . قُفّه . غُراب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به زورق شود.
کرجیلغتنامه دهخداکرجی . [ ک ُرْ رَ جی ی ] (ع ص ) مخنث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کرزیلغتنامه دهخداکرزی . [ ک ُرْ رَ زی ی ] (ع ص ) ناکس . پلید. (از منتهی الارب ). لئیم . (اقرب الموارد). خبیث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کریزیلغتنامه دهخداکریزی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مردم پیر منحنی را گویند که در قوای او هم قصوری بهم رسیده و خرف شده باشد. || شاهین و بازی را نیز گویند که در صحرا بسر خود تولک کرده باشد، یعنی پرریخته باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کریزکرده . تولک کرده . پرریخته . در حال تولک . (یادداشت مو
کریزیلغتنامه دهخداکریزی . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن عبداﷲ القرشی العبشی . قاضی و فقیه بود از اهل بغداد و در 213 هَ . ق . قضاء مصر یافت و در 317 هَ . ق . در حلب درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج
کریزیلغتنامه دهخداکریزی . [ ک ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به کریز که بطنی است از عبدشمس . (الانساب سمعانی ).
کرجیانلغتنامه دهخداکرجیان . [ ک َ ] (اِخ ) از اقلیم چهارم است [ گیلان ] و در قدیم شهری بزرگ بوده و اکنون وسط است و به آب و هوا مانند ولایات دیگر. (نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 163). رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 197<
کرجیانلغتنامه دهخداکرجیان . [ ک َ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ساکن قزوین که بنابه گفته ٔ صاحب تاریخ گزیده از دودمان ابودلف عجلی بوده اند. (از تاریخ گزیده چ اروپا ج 1 ص 847). این طایفه را دلفیان می گفته اند و ستاره شناس و جغرا
کرجی کوهلغتنامه دهخداکرجی کوه . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از ده های بلده در ناحیه ٔ تنکابن مازندران . (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 142).
کرجی کشلغتنامه دهخداکرجی کش . [ ک َ رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کرجی کشد.آنکه طنابی به کمر بندد و به موازات ساحل حرکت کند تا کرجی را برخلاف جریان آب ببرد. (یادداشت مؤلف ).
کرجی کشیلغتنامه دهخداکرجی کشی . [ ک َ رَ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرجی کش . کشیدن کرجی کش کرجی را بر خلاف جریان آب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرجی کش و کرجی شود.
کرجی بانلغتنامه دهخداکرجی بان . [ ک َ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ابوالبلم . قایق چی . (یادداشت مؤلف ). قایقران . لُتکاچی .
قاسم بکرجیلغتنامه دهخداقاسم بکرجی . [ س ِ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن محمد یکی از ادیبان و شاعران حلب است . تألیفات و دیوانی نیکو دارد. او راست : 1- حلیة العقد البدیع چاپی . و این شرحی است بر بدیع اشعار خود. 2- شرح الخزرجیة. <span class="