کرداریلغتنامه دهخداکرداری . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کردار نیک . مقرون به کردار خوب : چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کرداری وین منظر دیداری . منوچهری .|| عمل کننده . عامل . (فرهنگ فارسی معین ).
کردگاریلغتنامه دهخداکردگاری .[ ک ِ دْ / دِ ] (ص نسبی ) ایزدی . خدایی : ای میر مصطفی را گفتند کافران بدبا آن همه نبوت وآن فر کردگاری .منوچهری .
درست کرداریلغتنامه دهخدادرست کرداری . [ دُ رُ ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل درست کردار. درستکاری . درست کردار بودن . رجوع به درست کردار شود.
خوب کرداریلغتنامه دهخداخوب کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) خوش کرداری . نیکورفتاری . نکوکاری : خوب کرداری زبهرزنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی .خدای یوسف صدّیق را عزیز نکردبخوبرویی لیکن بخوب کرداری .
خوش کرداریلغتنامه دهخداخوش کرداری . [ خوَش ْ / خُش ْ ک ِ ](حامص مرکب ) خوش عملی . خوش رفتاری . مقابل بدکرداری .
زشت کرداریلغتنامه دهخدازشت کرداری . [ زِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب ) عمل زشت کردار. بدکرداری : ز خوبان هرکه را بیش آزمائی از او جز زشت کرداری نیاید. خاقانی .رجوع به زشت کردار، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.
درست کرداریلغتنامه دهخدادرست کرداری . [ دُ رُ ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل درست کردار. درستکاری . درست کردار بودن . رجوع به درست کردار شود.
خوب کرداریلغتنامه دهخداخوب کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) خوش کرداری . نیکورفتاری . نکوکاری : خوب کرداری زبهرزنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی .خدای یوسف صدّیق را عزیز نکردبخوبرویی لیکن بخوب کرداری .
خوش کرداریلغتنامه دهخداخوش کرداری . [ خوَش ْ / خُش ْ ک ِ ](حامص مرکب ) خوش عملی . خوش رفتاری . مقابل بدکرداری .
زشت کرداریلغتنامه دهخدازشت کرداری . [ زِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب ) عمل زشت کردار. بدکرداری : ز خوبان هرکه را بیش آزمائی از او جز زشت کرداری نیاید. خاقانی .رجوع به زشت کردار، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.
راست کرداریلغتنامه دهخداراست کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل راست کردار. درستکاری . صحت عمل . راستکار بودن : چون در او بود راست کرداری خواب او گشت قفل بیداری . اوحدی .و رجوع به راست کردار شود.
خوش عملیلغتنامه دهخداخوش عملی . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) خوب رفتاری . خوب کرداری . خوش کرداری . خوش رفتاری .
درست کرداریلغتنامه دهخدادرست کرداری . [ دُ رُ ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل درست کردار. درستکاری . درست کردار بودن . رجوع به درست کردار شود.
خوب کرداریلغتنامه دهخداخوب کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) خوش کرداری . نیکورفتاری . نکوکاری : خوب کرداری زبهرزنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی .خدای یوسف صدّیق را عزیز نکردبخوبرویی لیکن بخوب کرداری .
خوش کرداریلغتنامه دهخداخوش کرداری . [ خوَش ْ / خُش ْ ک ِ ](حامص مرکب ) خوش عملی . خوش رفتاری . مقابل بدکرداری .
چاکرداریلغتنامه دهخداچاکرداری . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اربابی . آقایی . مهتری . منعمی . چاکرپروری . خادم نوازی : در چاکرداری و سخا سخت ستوده ست او سخت سخی مهتر و چاکرداری است .فرخی .
زشت کرداریلغتنامه دهخدازشت کرداری . [ زِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب ) عمل زشت کردار. بدکرداری : ز خوبان هرکه را بیش آزمائی از او جز زشت کرداری نیاید. خاقانی .رجوع به زشت کردار، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.