کردمندلغتنامه دهخداکردمند. [ ک َ م َ ] (ص ) جلد. تند. تیز. سخت یعنی بسیار جلدو تند و تیز. (برهان ) (آنندراج ). || (اِ)تعجیل . شتاب . تندی . تیزی . عجله . (یادداشت مؤلف ).
کردماندلغتنامه دهخداکردماند. [ ک َدُ ن َ ] (اِ) گروهی گفته اند که قُردُمانیّة سلاحی است در خزاین ساسانیان و آن را کردماند نامیده اند، یعنی عمل میکند و می ماند. (از المعرب جوالیقی ص 252).