کرسلغتنامه دهخداکرس . [ ک ِ ] (ع اِ) خانه های مردم مجتمع و فراهم آمده ٔ درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گروهی از مردم . ج ، اَکراس . جج ، اَکارِس . (منتهی الارب ). جماعت از هرچه باشد. ج ، اکراس . جج ، اکارس ، اکاریس . (از اقرب الموارد). || خانه ای که برای بزغالگان بنا کنند
کرسلغتنامه دهخداکرس . [ ک ُ ] (اِخ ) جزیره ای است در دریای مدیترانه ٔ مرکزی در مغرب شبه جزیره ٔ ایتالیا، مساحت آن 8722 کیلومتر مربع و نزدیک به 300هزار تن جمعیت دارد. پایتخت آن آژاکسیو و از شهرهای مهم آن باستیا و کرت و سارتن
کرسلغتنامه دهخداکرس . [ ک ُ رَ ] (اِ) چرک و شوخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چرک و ریم اندام باشد و بعضی به ضم اول و ثانی دانسته اند. (از برهان ).ریم و چرک بر تن و جامه . (صحاح الفرس ) : سر بتاب از حسد وگفته ٔ پر مکر و فریب برکش از گردنت این جامه ٔ پر کرس و کریب .
قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
قیرسلغتنامه دهخداقیرس . [ ق َ رِ ] (معرب ، اِ) موم که به عربی شمع گویند.(برهان ). قیرُس . از یونانی osَKer بمعنی شمع. موم .شمع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیر و قار شود.
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
کرسنجلغتنامه دهخداکرسنج . [ ک َ س َ ] (اِ) کم همتی باشد و آن ضعف نفس است از طلب مراتب عالیه . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کرسوعةلغتنامه دهخداکرسوعة. [ ک ُ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کُرسُعة. (از اقرب الموارد). رجوع به کرسعة شود.
کرستلغتنامه دهخداکرست . [ ک ُ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) شکم بند زنان . بندی پهن و کش آمدنی و چسبان که زنان بر سرین و شکم و قسمتی از سینه بندند تا کلان ننماید و از کلان شدن بازدارد.
کرستلغتنامه دهخداکرست .[ ک ُ س ُ ] (اِخ ) شهری بزرگ که بنابه گفته ٔ گزنفون در کنار رود ماس کاس بوده و رود مزبور شهر را از هر طرف احاطه می کرده است . (ایران باستان ج 2 ص 1008).
کرسنجلغتنامه دهخداکرسنج . [ ک َ س َ ] (اِ) کم همتی باشد و آن ضعف نفس است از طلب مراتب عالیه . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کرسوعةلغتنامه دهخداکرسوعة. [ ک ُ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کُرسُعة. (از اقرب الموارد). رجوع به کرسعة شود.
کرستلغتنامه دهخداکرست . [ ک ُ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) شکم بند زنان . بندی پهن و کش آمدنی و چسبان که زنان بر سرین و شکم و قسمتی از سینه بندند تا کلان ننماید و از کلان شدن بازدارد.
کرستلغتنامه دهخداکرست .[ ک ُ س ُ ] (اِخ ) شهری بزرگ که بنابه گفته ٔ گزنفون در کنار رود ماس کاس بوده و رود مزبور شهر را از هر طرف احاطه می کرده است . (ایران باستان ج 2 ص 1008).
لکرسلغتنامه دهخدالکرس . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) یکی از بلاد ایتالیای قدیم بود که در جنگ روم و کارتاژ به یاری آنیبال برخاست و بدین سبب رومیان در 205 ق .م . آن را ویران ساختند. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 502).
منکرسلغتنامه دهخدامنکرس . [ م ُ ک َ رِ ] (ع ص ) به روی درافتنده و بر روی درآینده در چیزی . (آنندراج ). آنکه بر روی درمی افتد و آنکه سرنگون میگردد. و آنکه خود را در چیزی می اندازد. (ناظم الاطباء). رجوع به انکراس شود.
مکرسلغتنامه دهخدامکرس . [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) جوان کوتاه بالا پرگوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوتاه بالای فربه پرگوشت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).