کرعلغتنامه دهخداکرع . [ ک َ ] (ع مص ) کروع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دهن در آب نهادن و آب خوردن . (از المصادر زوزنی ). به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن و کرع فی الاناء مثله . (از منتهی الارب ). آب به دهان خوردن از جوی و جز آن بدون برداشتن با کف دست یا ظرفی . (از ناظم ال
کرعلغتنامه دهخداکرع . [ ک َ رَ ] (ع اِ) آب باران ایستاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب آسمان . (مهذب الاسماء). آب آسمان که به دهان بردارند. (از اقرب الموارد). || دست و پای ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || باریکی پیش ساق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ساق .
کرعلغتنامه دهخداکرع . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تیز گردیدن شهوت دختر. (از منتهی الارب ). تیز گردیدن شهوت کنیزک . (ناظم الاطباء). || جرأت نمودن بر خوردن کراع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جرأت نمودن بر خوردن پایچه . (ناظم الاطباء). || به درد آمدن پایچه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از
کره کرهلغتنامه دهخداکره کره . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کره کرهلغتنامه دهخداکره کره . [ ک َ رَ ک َ رَ ] (اِخ ) امیرآباد. دهی است از توابع تنکابن مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 106 و ترجمه ٔ آن ص 144).
کرعانلغتنامه دهخداکرعان . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کُراع ، بمعنی پشته ٔ دراز و بیرون آمده از زمین سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کروعلغتنامه دهخداکروع . [ ک ُ ] (ع مص ) دهن در آب نهادن در آب خوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کرع . به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن . (منتهی الارب ). گردن بسوی آب کشیدن و با دهن نوشیدن از موضعش بدون نوشیدن با دست یا با ظرف . یقال : اکرع فی هذا الاناء نفسا او نفسین . (از اقرب ا
طهرلغتنامه دهخداطهر. [ طُ ] (ع مص ) پاک گردیدن . || منقطع شدن حیض زن . || غسل آوردن به انقطاع خون و جز آن . || (اِمص ) پاکی از حیض و جز آن . ج ، اطهار.(منتهی الارب ) (آنندراج ). قرء. خلاف طمث : آب بهر عام اصل و فرع راازبرای طهر و بهر کرع را. <p class="auth
غطسلغتنامه دهخداغطس . [ غ َ ] (ع مص ) فرورفتن در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). انعماس . || زیر آبی رفتن . (دزی ج 2 ص 216). || فروبردن در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غمس . (اقرب الموارد). به آب فروبردن کسی را. (تاج المص
غدرلغتنامه دهخداغدر. [ غ َ ] (ع مص ) بیوفائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیوفائی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). نقض عهد و خیانت ، و گویند غدر برای معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد از آن مأخوذ است . (از اقرب الموارد). ضد وفا یا ترک وفا. غدران . (اقر
درآمدنلغتنامه دهخدادرآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . انغلال . (منتهی الارب ). انق
کرعانلغتنامه دهخداکرعان . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کُراع ، بمعنی پشته ٔ دراز و بیرون آمده از زمین سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
متکرعلغتنامه دهخدامتکرع . [م ُ ت َ ک َرْ رِ ] (ع ص ) وضو کننده جهت نماز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دست نماز گیرنده و وضوگیرنده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکرع شود.
مکرعلغتنامه دهخدامکرع . [ م ُ رَ ] (ع ص ) فرس مکرع القوائم ؛ اسب استوار دست و پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مکرعلغتنامه دهخدامکرع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) شتر که سر خود نزدیک آتش گذارد پس گردنش سیاه گردد. ج ، مُکرِعات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مکرعات شود.
مکرعلغتنامه دهخدامکرع .[ م َ رَ ] (ع اِ) آبشخور. هذا مکرع الدواب ؛ یعنی اینجا موضعی است که چارپایان از آن آب خورند. ج ، مکارع .(از ذیل اقرب الموارد) : بلاد خراسان خصوصاً که مطلع سعادات و مبرات و موضع مرادات و خیرات بودو منبع علما و مجمع فضلا و مربع هنرمندان و مرتع خردم
اکرعلغتنامه دهخدااکرع . [ اَ رَ ](ع ص ) باریک پیش ساق . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه پیش ساقش باریک بود. (تاج المصادر بیهقی ). باریک ساق . (آنندراج ) (مهذب الاسماء).