کرفلغتنامه دهخداکرف . [ ک َ رَ ] (اِ) در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود. (یادداشت مؤلف ).
کرفلغتنامه دهخداکرف . [ ک َ ] (ع مص ) بوئیدن خر کمیز را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کذا کرف غیر
کرفلغتنامه دهخداکرف . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) سوادی باشد که زرگران به کار برند. (برهان ) (آنندراج ). قیرباشد و گروهی گویند سیم و مس سوخته باشد که به سوادکنند. (فرهنگ اسدی ). گمان می کنم کرف همان چیزی است که فعلاً نیز در آذربایجان و اصفهان ظروف نقره را بدان به سیا
کرفلغتنامه دهخداکرف . [ ک َ رَ ] (اِ) نام درخت افراست در پاره ای از نواحی شمال ایران . (از درختان جنگلی ایران ص 81). در کلاردشت نام نوعی افراست . (یادداشت مؤلف ). کرب . کرکو. تلین . ککم . کیکم . چیت . که پلت . (از واژه نامه ٔ گیاهی ص <span class="hl" dir="l
چیکرولغتنامه دهخداچیکرو. (اِخ ) دهی است از بخش زابلی سراوان . در 15هزارگزی جنوب باختری زابلی کنار راه مالرو سوران به ایران شهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
کیرفلغتنامه دهخداکیرف . [رُ ] (اِخ ) نام قدیمی آن «ویاتکا». شهری است در اتحاد جماهیر شوروی (سابق ) که بر کنار رود ویاتکا واقع است و 309000 تن سکنه دارد و صنایع نساجی و فلزسازی آن مهم است . (از لاروس ).
کیرولغتنامه دهخداکیرو. [ ک َ / ک ِ رُ / کی ] (اِ) به معنی حفظ و نگاه داشتن و حصول چیزهایی باشد که پیش از این در ذهن پوشیده بوده . (برهان ) (آنندراج ). حفظ و یاد و نگاهداشت و خاطرنشان و حصول چیزی که پیش از این در ذهن پوشیده و
کرفاءةلغتنامه دهخداکرفاءة. [ ک َ ف َ ءَ ] (ع اِمص ) ضخامت و کثرت . (از اقرب الموارد). || (اِ) گل درهم پیچیده ٔ سخت و بازنشده . (ناظم الاطباء).
کرفاءةلغتنامه دهخداکرفاءة. [ ک َ ف َ ءَ ] (ع مص ) کفک برآوردن دیگ از جوشش . || افزون شدن موی و جز آن و برهم نشستن . || درآمیختن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کرفئةلغتنامه دهخداکرفئة. [ ک ِ ف ِ ءَ ] (ع اِ) پاره ای از ابر بلند رفته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کرفی ٔشود. || پوست بیرون تخم مرغ . || بوته ٔ کَبَر. (ناظم الاطباء). رجوع به کرفی ٔ شود.
گژفلغتنامه دهخداگژف . [ گ َ ] (اِ) قیر باشد و آن صمغی است سیاه که بر درزهای کشتی و جهاز مالند. کزف . || (اِ) سیم سوخته . || سواد زرگری . (برهان ) (آنندراج ). به همه ٔ معانی ظاهراً مصحف «کرف » است . و رجوع به گزف و کشف و کرف شود.
گشفلغتنامه دهخداگشف . [ گ َ ] (اِ) گژف و آن صمغی است سیاه که بر درزهای کشتی مالند. (برهان ). گزف . (آنندراج ). رجوع به کزف ، گژف ، کشف و کرف شود. || سیم سوخته . || سواد زرگری . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گزف ، گژف و کرف شود.
کرف آورلغتنامه دهخداکرف آور. [ ک ِ وَ ] (اِخ ) دهستانی است در شمال خاوری گیلان میان ارتفاعات سرکش و کوه بیمار و پی کله ، از 17 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3500 تن است . قرای مهم آن عبارت است از: سوخور، کل کش ، سر
کرف پشتهلغتنامه دهخداکرف پشته . [ ک َ رَ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل و دیلمان شهرستان لاهیجان که 150 تن سکنه دارد. ساکنان ده از طایفه ٔ کاکاوند قزوین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کرف محلهلغتنامه دهخداکرف محله . [ ک َ رَ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ رودسر گیلان . جلگه و معتدل است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).