کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . کوهستانی و سردسیر است و 2445 تن سکنه دارد. ایل شاهسون بغدادی در بهار به کوههای این ده می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ک ُ ف ُ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطن . (اقرب الموارد).
کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ک َ رَ ] (اِ) کلفس . کرسب . کرسف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) . اجمود. (یادداشت مؤلف ). رستنیی باشد که از آن ترشی سازند یعنی در میان سرکه اندازند و خورند و گویند تخم آن شهوت مردان و زنان را برانگیزاند و از این جهت است که زنانی را که بچه شیر دهند از کرفس خوردن منع کنند.
کرفشلغتنامه دهخداکرفش . [ ک َ ف َ ] (اِ) کربس . کربش . کربشه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرباسو. (فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه .(آنندراج ). چلپاسه و وزغه را گویند و آن در خانه ها بسیار است . گویند زدن و کشتن آن جانور آن مقدار ثواب دارد که کسی هفت من گندم به مستحق بدهد. (برهان ). قسمی از چلپاسه ٔ ز
اصل کرفسلغتنامه دهخدااصل کرفس . [ اَ ل ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الکرفس و کرفس شود.
باب کرفسلغتنامه دهخداباب کرفس . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان هنزا بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 25هزارگزی شمال باختری ساردوئیه ، 5هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه . کوهستانی ، سردسیر، سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="
کرفسسانانApialesواژههای مصوب فرهنگستانراستهای از گیاهان گلدار شامل دو تیرۀ عشقهایان با 700 گونه و چتریان با 3000 گونۀ علفی یا چوبی که در مناطق معتدل میرویند و دارای برگهای مرکب و لَپدار و مجاری ترشحی کاملاً تکوینیافته و معطر هستند؛ تخمدان آنها دوبرچهای و میوهشان خشک است که پس از رسیدن از میان به دو نیم میشود و هر نیمه یک دانه
کرفستانلغتنامه دهخداکرفستان . [ ک َ رَ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ رودسر گیلان . جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کرفسةلغتنامه دهخداکرفسة. [ ک َ ف َ س َ ] (ع مص ) بندی وار رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چون مقید رفتن . (از اقرب الموارد). || بند کردن شتر را و تنگ کردن بند بر وی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کرفسسانانApialesواژههای مصوب فرهنگستانراستهای از گیاهان گلدار شامل دو تیرۀ عشقهایان با 700 گونه و چتریان با 3000 گونۀ علفی یا چوبی که در مناطق معتدل میرویند و دارای برگهای مرکب و لَپدار و مجاری ترشحی کاملاً تکوینیافته و معطر هستند؛ تخمدان آنها دوبرچهای و میوهشان خشک است که پس از رسیدن از میان به دو نیم میشود و هر نیمه یک دانه
کرفسیانApiaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ کرفسسانان یک یا چندساله، با گلآذین چتر مرکب یا ساده و گاهی سرسان متـ . چتریان Umbelliferae
کرفستانلغتنامه دهخداکرفستان . [ ک َ رَ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ رودسر گیلان . جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کرفسةلغتنامه دهخداکرفسة. [ ک َ ف َ س َ ] (ع مص ) بندی وار رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چون مقید رفتن . (از اقرب الموارد). || بند کردن شتر را و تنگ کردن بند بر وی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کرفسسانانApialesواژههای مصوب فرهنگستانراستهای از گیاهان گلدار شامل دو تیرۀ عشقهایان با 700 گونه و چتریان با 3000 گونۀ علفی یا چوبی که در مناطق معتدل میرویند و دارای برگهای مرکب و لَپدار و مجاری ترشحی کاملاً تکوینیافته و معطر هستند؛ تخمدان آنها دوبرچهای و میوهشان خشک است که پس از رسیدن از میان به دو نیم میشود و هر نیمه یک دانه
متکرفسلغتنامه دهخدامتکرفس . [ م ُ ت َ ک َ ف ِ ] (ع ص ) مجتمع و منضم شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بهم کشیده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکرفس شود.
اصل کرفسلغتنامه دهخدااصل کرفس . [ اَ ل ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الکرفس و کرفس شود.
اصل الکرفسلغتنامه دهخدااصل الکرفس . [ اَ لُل ْ ک َ رَ ] (ع اِ مرکب ) بیخ کرفس . (از الفاظ الادویه ) (اختیارات بدیعی ). رجوع به کرفس شود.
اکرفسلغتنامه دهخدااکرفس . [ اَ رَ ] (اِ) کرفس . (ناظم الاطباء) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کرفس ، و گویند خوردن آن شهوت را زیاد کند خواه مرد باشد خواه زن . (از هفت قلزم ) (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به کرفس شود.
تکرفسلغتنامه دهخداتکرفس . [ ت َ ک َ ف ُ ] (ع مص ) مجتمع گردیدن و منضم شدن مردم : تکرفس الرجل . || درآمدن بعض چیز در بعض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منضم شدن و درآمدن بعض چیز در بعض . (از اقرب الموارد).