کرفهلغتنامه دهخداکرفه . [ ک ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) بمعنی ثواب است که در مقابل گناه باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کار نیک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : نبد پروای کشت و کار و حرفه گناهان را ندانستند و کرفه یکا
کرفهفرهنگ فارسی عمیدکار نیک؛ ثواب: ◻︎ نه بُد پروای کشت و کار و حرفه / گناهان را ندانستند و کرفه (زراتشتبهرام: برهان قاطع: کرفه).
کرفئةلغتنامه دهخداکرفئة. [ ک ِ ف ِ ءَ ] (ع اِ) پاره ای از ابر بلند رفته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کرفی ٔشود. || پوست بیرون تخم مرغ . || بوته ٔ کَبَر. (ناظم الاطباء). رجوع به کرفی ٔ شود.
قرفةلغتنامه دهخداقرفة. [ ق ِ ف َ ] (اِخ ) ابن بهیس یا بیهس یا قرفةبن مالک . از تابعیان است . (منتهی الارب ).
قرفةلغتنامه دهخداقرفة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) پاره ای پوست . || پوست پاره های انار. || آب بینی خشک در بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) مرد متهم به چیزی . || (اِ)نوعی از دارچینی معروف به دارچینی چین بدان جهت که دارچینی درحقیقت پوست درخت است ، جسمه اشحم و اسخن و الین تخلخلاً و منه المع
قرفهفرهنگ فارسی معین(قِ فَ یا فِ) [ ع . قرفة ] (اِ.) 1 - پوست درخت و جز آن . 2 - پوست درختی است شبیه به دارچین ، دارچین .
کرفه گرلغتنامه دهخداکرفه گر. [ ک ِ ف َ / ف ِ گ َ ] (ص مرکب )نیکوکار و ثواب کننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ثواب کار. برابر گناهکار. (یادداشت مؤلف ).
شبیبلغتنامه دهخداشبیب . [ ش َ ] (اِخ ) شاخه ای است از جعیلات از کرفة از اثیج از هلال بن عامر از عدنانیة و در افریقای شمالی میزیسته اند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
مزدبریلغتنامه دهخدامزدبری . [ م ُ ب َ ] (حامص مرکب ) مزد بردن . پاداش گرفتن . به سزا رسیدن ثواب و کرفه یافتن : مهر و کینش دو گره را سبب مزدبری است این شود زین به بهشت آن شود از آن به سقر.فرخی .
صاری صالتقلغتنامه دهخداصاری صالتق . [ ] (اِخ ) یکی از خلفای حاجی بکتاش ولی ، قدّس سره است . مدفن وی معلوم نیست ، با این وصف درویشان ساده لوح طریقت بکتاشی به مزار آی اسپریدون که در جزیره ٔ کُرفه است و مزار سنت نائوم در مناستری واقع در کنار دریاچه ٔ اوخری به نظر مزار صاری صالتق بابا می نگرند و به زیا
کرفه گرلغتنامه دهخداکرفه گر. [ ک ِ ف َ / ف ِ گ َ ] (ص مرکب )نیکوکار و ثواب کننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ثواب کار. برابر گناهکار. (یادداشت مؤلف ).