کرکریلغتنامه دهخداکرکری . [ ] (اِ) در عبارت ذیل می نماید که نام نوعی پرنده باشد : و اندر دشتها و بیابانهای وی [ هندوستان ] جانوران گوناگونند چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک . (حدودالعالم ).
کرکریلغتنامه دهخداکرکری . [ ک َ ک َ ] (اِ) زالزالک . (یادداشت مؤلف ). در تداول مردم قزوین ، کری . رجوع به زالزالک شود.
کرکریلغتنامه دهخداکرکری . [ ک َ ک َ / ک ُ ک ُ ] (اِ) استخوان نرمی را گویند که آن را توان خاییدن ، مانند استخوان سرشانه و غیره که به عربی غضروف خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کرکرک . کرکرانک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرکرانک و غضروف شود.
قرقریلغتنامه دهخداقرقری . [ ق َ ق َ ] (اِ) نوعی از پیچش دستار که آن را در عرف هند کهرکی گویند. (آنندراج ). شاعری در هجو گفته : به آن چهره ٔ طره پرداز اوعلم قرقری پیچ انداز او.؟ (از آنندراج ).
قرقریلغتنامه دهخداقرقری . [ ق َ ق َ را ] (اِخ ) زمینی است در یمامه مشتمل بر مزارع و قری و نخلستانها، و هزمة از دههای آن است که در آن گروهی از بنی قریش و بنی قیس بن ثعلبه زندگی میکنند. قرقری چهار دژ است . (معجم البلدان ).
قرقریلغتنامه دهخداقرقری . [ ق ِ ق ِرْ را ] (ع اِ) پشت . (اقرب الموارد). قِرْقِرّی (به تخفیف یاء). (منتهی الارب ). قَرْقَر. رجوع به قرقر شود.
قرقریلغتنامه دهخداقرقری . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) عبدالواحدبن حسین بن عمر، مکنی به ابوطاهر.از شیعیان بغداد و صحیح السماع است . ولادت وی به سال 449 هَ .ق . به بغداد اتفاق افتاد. (انساب سمعانی ).
کرکریالغتنامه دهخداکرکریا. [ ] (اِ) به یونانی حندقوقی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع حندقوقی شود.
کرکری خواندنلغتنامه دهخداکرکری خواندن . [ ک ُ ک ُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) جواب نامساعد به کسی دادن . (فرهنگ فارسی معین ). پاسخ سربالا دادن به کسی .
لُغُزگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کُرکُری خواندن ، هارت و پوت ، ادعا کردن توخالی و بی پایه و عمل
کرکری خواندنلغتنامه دهخداکرکری خواندن . [ ک ُ ک ُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) جواب نامساعد به کسی دادن . (فرهنگ فارسی معین ). پاسخ سربالا دادن به کسی .
کرکریالغتنامه دهخداکرکریا. [ ] (اِ) به یونانی حندقوقی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع حندقوقی شود.