کشتنگاهلغتنامه دهخداکشتنگاه . [ ک ِ ت َ ] (اِ مرکب ) محل کشت . محلی که در آنجا کشت و زرع کنند. (ناظم الاطباء). کشتزار.
کشتنگاهلغتنامه دهخداکشتنگاه . [ ک ُ ت َ ](اِ مرکب ) مقتل . مسلخ . سلاخ خانه . آنجای که کشند حیوان را یا کسان را. (یادداشت مؤلف ). کشتارگاه . || آنجای از تن که چون تیر یا شمشیر در آن شود علاج نپذیرد و مجروح بمیرد. (یادداشت مؤلف ). مقتل .
کستنهلغتنامه دهخداکستنه . [ ک َ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ) شاه بلوط. ابوفروه . (یادداشت مؤلف ). کستانه . رجوع به کستانه شود.
کشتنگهلغتنامه دهخداکشتنگه . [ ک ُ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کشتنگاه . محل کشتن . مقتل . رجوع به کشتنگاه شود : بجرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش .سعدی (بوستان ).
قسطانیالغتنامه دهخداقسطانیا. [ ] (معرب ، اِ) شاه بلوط است که به عربی بلوطالملک نامند.(فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قسطل و قسطنیل شود.
کشتنگهلغتنامه دهخداکشتنگه . [ ک ُ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کشتنگاه . محل کشتن . مقتل . رجوع به کشتنگاه شود : بجرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش .سعدی (بوستان ).
ربضةلغتنامه دهخداربضة. [ رَ ب َ ض َ ] (ع اِ) رِبْضة. مقتل قوم یعنی کشتنگاه آنها در یک جای . || تن و جثه . (ناظم الاطباء).
لغزیدهلغتنامه دهخدالغزیده . [ ل َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از لغزیدن . لخشیده : رَمیَّةٌ شاطفة؛ رمیه که از کشتنگاه لغزیده و جنبیده باشد. (منتهی الارب ).
کشتگاهلغتنامه دهخداکشتگاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) محل کشتن . کشتنگاه . کشتارگاه . مسلخ . سلاخ خانه . (یادداشت مؤلف ). || مقتل .جای کشتن . || کنایه از میدان جنگ باشد.
شاطفةلغتنامه دهخداشاطفة. [طِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث شاطف و نعت فاعلی از شَطف : رمیة شاطفة؛ رمیه که از کشتنگاه لغزیده و جنبیده باشد.(منتهی الارب ). ای زلت عن المقتل . (اقرب الموارد).