کشتگاهلغتنامه دهخداکشتگاه . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) محل کشت . محل زراعت . محل فلاحت . مزرعه . محقله . (یادداشت مؤلف ) : دانه ای در کشتگاه عشق بی رخصت مچین کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون میرود.صائب .
کشتگاهلغتنامه دهخداکشتگاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) محل کشتن . کشتنگاه . کشتارگاه . مسلخ . سلاخ خانه . (یادداشت مؤلف ). || مقتل .جای کشتن . || کنایه از میدان جنگ باشد.
کشیتوئیهلغتنامه دهخداکشیتوئیه . [ ک ِ ئی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار فرسخ بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری شهداد سر راه مالروی شهداد به کرمان . آب آن از قنات وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
کستهلغتنامه دهخداکسته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوفته . (ناظم الاطباء). || (اِ) غله ٔ کوبیده باشد که هنوزش پاک نکرده باشند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). غله و برنج کوفته که هنوز پاک نکرده و کاه و پوست آن را نگرفته باشند. (ناظم الاطباء). || به فارسی عصی
کشتاولغتنامه دهخداکشتاو. [ ک َ ] (اِ) رقت و آن مغموم به غم مردم بودن و به قدر حال در خیر و صلاح آن کوشیدن باشد. (برهان ). شفقت و مهربانی و دلسوزی . (از ناظم الاطباء). || تعزیت و تسلیت . (ناظم الاطباء).
کشتهلغتنامه دهخداکشته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص ) کاج . لوچ . احول . (برهان ) (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گَشتَه است به معنی چپ و آنکه دو چشمش بیک راستای نباشد. (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) مخلوط معطری است . (ناظم الاطباء). نَد. (از برهان ذیل کلمه ٔ ند). بوی خ
شادمانه شدنلغتنامه دهخداشادمانه شدن . [ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شاد شدن . راضی و خشنود شدن : به خیره میازارش ایچ آرزوی به کس شادمانه مشو جز بدوی . فردوسی .ببین تو همی کودکان را یکی مگر شادمانه ش
هاوائیلغتنامه دهخداهاوائی . (اِخ ) یا ساندویچ ، ایالت پنجاهم ازایالات متحده ٔ امریکا که به صورت مجمعالجزایری در اقیانوس آرام در جنوب مدار رأس السرطان بین َ55، ْ18 وَ25، ْ<span class="hl" dir="