کشولغتنامه دهخداکشو. [ ک َش ْوْ ] (ع مص ) گزیدن چیزی بدندان و بدهان کشیدن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کشولغتنامه دهخداکشو. [ ک َ / ک ِ ش َ / شُو ] (اِ) جعبه ٔ درون میز. (یادداشت مؤلف ). جعبه ای باشد که درون میز قرار دهند و در آن در کنار میز باشد چون آن را بکشند بیرون آید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). || میله ٔ آهنین با دست
کشولغتنامه دهخداکشو. [ ک َ ش َ ] (اِ) کَشَف که لاک پشت و سنگ پشت است . (برهان ) (رشیدی ). سلحفاة. (یادداشت مؤلف ). || برج چهارم از بروج فلکی که برج سرطان باشد. (ناظم الاطباء). || گیاهی را گویند که از آن طناب و رسن تابند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || بیدانجیر که عربان آن را خروج خوانند. || کن
کشوفرهنگ فارسی عمیدمحفظهای داخل میز یا کمد که میتوان آن را بیرون کشید و دوباره به جای خود باز گرداند.
خا ـXaaSواژههای مصوب فرهنگستان← خدمات اَبری *2 خط تیره بهجای x آمده است و نشان میدهد که خا در ترکیب به کار میرود.
کیسولغتنامه دهخداکیسو. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی کیسرگونه است ، و آن دوایی باشد که به عربی جعدگویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کیسرگونه شود.
کسولغتنامه دهخداکسو. [ ک َس ْوْ ] (ع مص ) پوشانیدن جامه را به کسی . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسولغتنامه دهخداکسو. [ ک ُ ] (ص نسبی ) زن آزمند آرمیدن با مردان . زن که نگهداشت شرم نکند. زن بدکاره .
کشوثاءلغتنامه دهخداکشوثاء. [ ک َ ] (اِ) کشوث . کشوثا. رجوع به کشوث شود. || نام معجونی طبی . (بحر الجواهر).
کشوحلغتنامه دهخداکشوح . [ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از هفت شمشیری است که بلقیس برای سلیمان هدیه فرستاد. (ناظم الاطباء).
کشودنلغتنامه دهخداکشودن . [ ک ُ دَ ] (مص ) گشودن . باز کردن . کشادن . گشادن . (از ناظم الاطباء). رجوع به گشودن شود.
حتيدیکشنری عربی به فارسیزوج , تا , تااينکه , تاانکه , تاوقتيکه , کشت کردن , زراعت کردن , زمين را کاشتن , دخل پول , کشو , دخل دکان , قلک , يخرفت , وقتي که , تا وقتي که
tillدیکشنری انگلیسی به فارسیتا، دخل پول، کشو، دخل دکان، قلق، یخ رفت، کشت کردن، زراعت کردن، زمین را کاشتن، خیش زدن، خیش کشیدن، تا وقتی که، تا اینکه، تاانکه
کشوثاءلغتنامه دهخداکشوثاء. [ ک َ ] (اِ) کشوث . کشوثا. رجوع به کشوث شود. || نام معجونی طبی . (بحر الجواهر).
کشوحلغتنامه دهخداکشوح . [ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از هفت شمشیری است که بلقیس برای سلیمان هدیه فرستاد. (ناظم الاطباء).
کشودنلغتنامه دهخداکشودن . [ ک ُ دَ ] (مص ) گشودن . باز کردن . کشادن . گشادن . (از ناظم الاطباء). رجوع به گشودن شود.
خاکشولغتنامه دهخداخاکشو. (اِ) تخمی است سیاهرنگ و ریزه که آن را با کافور در چشم کشند و به عربی بزرالخُمخُم خوانند. (برهان قاطع). تخمی است داروئی که سرخ میگون بود. بغایت ریزه باشد و طبیعت آن گرم و تر است و آن را خورده گلان و شفترک نیز گویند و به عربی بزرالخمخم و بترکی مراشوه و به هندی خوبگلان و
چاکشولغتنامه دهخداچاکشو. (اِ) چاکسو. دانه ای باشد سیاه و لغزنده بمقدار عدس و آن را در داروهای چشم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). دارویی سیاه رنگ است که با کافور در چشم ریزند. (صحاح الفرس ). دانه ای است سیاه و گرد که آن را با کافور بسایند و در چشم کشند و در میان کافور نهند تا کافور نگهدارد و ب
تکشولغتنامه دهخداتکشؤ. [ ت َ ک َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) برکنده پوست شدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقشر چیزی . (از اقرب الموارد). || پرشکم شدن از طعام . || گوشت خشک خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).