کشکینلغتنامه دهخداکشکین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) از جو. (یادداشت مؤلف ).جوین . حاصل از جو، و نانی را گویند که از جو بدست آمده باشد و بعضی گویند نانی که از آرد باقلا و نخود وگندم و جو درهم آمیخته و پخته باشند. (از برهان ) (از آنندراج ). نانی است از آرد جو و باقلی و از هر لونی دیگر کرده . (صحاح
کشکینفرهنگ فارسی معین(کَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کشک . 2 - (اِمر.) نان جو، کشکینه . 3 - نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند.
کسکنلغتنامه دهخداکسکن . [ ک َ ک َ ] (ترکی ، اِ) گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج ) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن .ملاوحشی (از آنندراج ).<br
کشکنلغتنامه دهخداکشکن . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار و 7 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ مشهد با 1264 تن سکنه . آب آن از ق
کسکنفرهنگ فارسی عمیدنوعی گرز که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته وصل میکردند: ◻︎ یلان را نرم گشت از گرز گردن / نهاده سر به سینه همچو کسکن (وحشی: ۳۸۳).
کسکنفرهنگ فارسی معین(کَ کَ) [ تر. ] (اِ.) گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند؛ پیازک ، پیازی .
کشکینهلغتنامه دهخداکشکینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نان جو و غیره . (برهان ). کشکین : حلوای جهان غلام کشکینه ٔ ماست دیبای جهان بنده ٔ پشمینه ٔ ماست . افضل الدین کرمانی (دیوان ص <span class="hl" dir="ltr
نانفرهنگ فارسی عمید۱. خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد.۲. [مجاز] وسیلۀ گذران زندگی.⟨ نان دوآتشه: نان برشته.⟨ نان کشکین: [قدیمی] نانی که از آرد جو، باقلا، و نخود میپختند: ◻︎ ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و پشمینه، پوش (فردوسی۲: ۲۸۵۴).
چپینفرهنگ فارسی عمیدظرفی که از شاخههای نازک درخت میبافند؛ سله؛ سبد: ◻︎ بگسترد کرباس و چپّین نهاد / براو ترّه و نان کشکین نهاد (فردوسی: ۸/۴۵۶).
زمزمفرهنگ فارسی عمید۱. دعایی که زردشتیان هنگام شستن بدن یا غذا خوردن در ستایش خدای تعالی میخوانند: ◻︎ چو کشکین بخوردند می خواستند / زبانها به زمزم بیاراستند (فردوسی: ۸/۱۵۲).۲. زمزمه.
جبینلغتنامه دهخداجبین . [ ج ُب ْ بی ] (اِ) در ولف به نقل مُهْل ماست [ شیر ترشیده ] است با علامت سؤال . ولی ظاهراً کلمه محرف چُپّین است که در فرهنگ اسدی و حاشیه ٔ آن به معنی طبق از بید بافته یا سله آمده چون طبق از بید بافته است و به جای سفره بکار می رفته است : سبک
چبینلغتنامه دهخداچبین . [ چ ُ / چ َب ْ بی ] (اِ) طبقی را گویند که از چوب بید بافته باشند. (برهان ) (جهانگیری ). طبقی که از چوب بافته باشند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طبقی که از شاخه های باریک درخت بید سازند. جبین . چپین . سبد. طبق . سله :</span
کشکینهلغتنامه دهخداکشکینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نان جو و غیره . (برهان ). کشکین : حلوای جهان غلام کشکینه ٔ ماست دیبای جهان بنده ٔ پشمینه ٔ ماست . افضل الدین کرمانی (دیوان ص <span class="hl" dir="ltr