کفرانلغتنامه دهخداکفران . [ ک ُ ] (ع مص ) ناگرویدن . (منتهی الارب ) (دهار). || ناگرویدگی : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی .گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و
يَکْفُرُونَفرهنگ واژگان قرآنکافر می شوند - کفر می ورزند(جزمش به دليل شرط واقع شدن براي جمله بعدي است .کلمه کفر در اصل به معناي پوشاندن است براي همين در عبارت " کَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ ﭐلْکُفَّارَ نَبَاتُهُ "به معناي کشاورزان است از اين جهت که دانه را در خاک پنهان مي کنند و از طرفي هرکسي که ربوبيت يا نعمتهاي خداي تعالي را انکا
کفرینلغتنامه دهخداکفرین . [ ک ِف ْ ری ] (ع ص ) مرد زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داهی . (اقرب الموارد).
کافورگونلغتنامه دهخداکافورگون . (ص مرکب ) برنگ کافور. سفید : کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زدآن ریش کافورگون . فردوسی .سپهبد بر آن ریش کافورگون ببارید از دیدگان جوی خون . فردوسی .یکی شهر کافورگون رخ ن