کفش دوزفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کفش میدوزد؛ کفشگر.۲. (اسم) ‹کفشدوزک› (زیستشناسی) حشرۀ کوچک سرخرنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شتههای درختان تغذیه میکند.
فرطمةلغتنامه دهخدافرطمة.[ ف َ طَ م َ ] (ع مص ) دوختن بینی موزه را و درپی کردن . (منتهی الارب ). وصله کردن کفش گر موزه را. (اقرب الموارد). قرطمة با قاف صحیح تر است . (اقرب الموارد).
چیفرهنگ فارسی معین[ تر. ] (پس . نسبت و اتصاف .) پسوندی است دال بر ورزندة کاری و شغلی و آن به کلمات ترکی : باشماق چی (کفش گر) یالان چی (دروغگوی ، مقلد) و غیرترکی : ارابه چی ، تماشاچی ، درشکه چی پیوندد.