کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ] (اِ) عیدالکفور یا یوم الاستغفار. یکی از اعیاد یهود است و آن در روز دهم تشرین اول است . (از مروج الذهب بنقل مؤلف ). و رجوع به روز کفاره و قاموس کتاب مقدس ذیل روز کفاره شود.
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک َ ] (ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده از نعمت . (غیاث ).ناسپاسی کننده ٔ نعمت . (آنندراج ). ناسپاس . (دهار) (مهذب الاسماء). کافر. (از اقرب الموارد). کنود. سخت ناسپاس . (یادداشت مؤلف ). ج ، کُفُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب )
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک ُ ] (ع مص ) کفر. کفران . (از اقرب الموارد). ناسپاسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). کافر شدن به خدای تعالی و ناسپاسی کردن . (المصادر زوزنی ). ناسپاسی . (آنندراج ) : شکر کن ای مرد درویش از قصورکه ز فرعونی رهیدی و ا
کیفورلغتنامه دهخداکیفور. [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه کیف و لذت برده . متمتع. سرخوش . (فرهنگ فارسی معین ).- کیفور شدن ؛ در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان ، به حدکفایت تریاک کشیده بودن . کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیر
قفورلغتنامه دهخداقفور. [ ق َف ْ فو ] (ع اِ) غلاف شکوفه ٔ خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قافور. || غلاف خرمای نورسیده .(منتهی الارب ). || گیاهی است که مرغ سنگخوار آن را چرد. (اقرب الموارد). رجوع به قفورا شود.
قفورلغتنامه دهخداقفور. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَفْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود.
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کفور شود.
مکفورلغتنامه دهخدامکفور. [ م َ ] (ع ص ) خاکستر زیر خاک پوشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): رماد مکفور؛ خاکستری که باد خاک بر آن بپوشاند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکفور بک یا فلان عنّیت و آذیت ؛ این عبارت را درباره ٔ کسی گویند که به کاری او را دستور دهند و او کاری جز آن انجام دهد. (
تکفورلغتنامه دهخداتکفور. [ ت َ ] (اِخ ) کلمه ٔ تکفور را مورخین قرن هفتم الی نهم هجری از قبیل ابن العبری و ابن بی بی و ابن فضل اﷲ العمری و قلقشندی و حمداﷲ مستوفی بعنوان لقب ، مانند قیصر و خاقان و فقفور و جز اینها برای عموم ملوک ارمنیه ٔ صغری یعنی ارمنیه ٔ غربی ، واقع بر ساحل شمال شرقی مدیترانه