کفگیرلغتنامه دهخداکفگیر. [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ سوراخ داری که بدان کف چیزی را گیرند. کفک گیر. کفچه . (ناظم الاطباء). یکی از آلات مطبخ با سوراخهای کوچک و دسته دار که کف دیگ را بدان گیرند و پلو را با آن به ظرفها کشند. کف زن . کف زنه . کفچلیز. کپچلاز. کفلیز. مرغات . مغرفه . مقدح . مط
کفگیرفرهنگ فارسی عمیدآلتی سوراخسوراخ و دستهدار برای گرفتن کف روی پختنیها یا ظرف کردن غذا؛ کفچه؛ کفلیز؛ کفچلیز؛ کفچلیزک؛ کفچلیزه.
کَفیرkefirواژههای مصوب فرهنگستاننوشیدنی گازدار و اسیدی که از تخمیر آبپنیر به کمک مخمری موسوم به دانههای کفیر به دست میآید
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک ُ ] (ع مص ) ناسپاسی کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را. (از اقرب الموارد). ناخستو شدن . (یادداشت مؤلف ). یقال ، کفر نعمة اﷲ و بها ای جحدها و سترها. (منتهی الارب ). || ناگرویدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القران ) (غیا
کیفرلغتنامه دهخداکیفر. [ ک َ / ک ِ ف َ ] (اِ) مکافات بدی . (فرهنگ رشیدی ). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان ). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث ). به معنی مکافات است ، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب . (
کفگیرهلغتنامه دهخداکفگیره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کفگیر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ سروری ) : ساقیا کفگیره ای سازاز مژه از پی برچیدن خاشاک می .نزاری .
کفگیرکلغتنامه دهخداکفگیرک . [ ک َ رَ ] (اِ مصغر) کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف ). کفگیر کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). || بیلچه . قسمی استام . (یادداشت مؤلف ). || دمل دردناک است زیر جلدی که دارای حجمی نسبة بزرگ است (به اندازه ٔ تخم کبوتر یا تخم مرغ ) و همه ٔ مشخصات دمل رادارد. موقعی که این دمل به خار
کفگیرکفرهنگ فارسی عمیدورم و آماس سرخرنگی که از کورکهای ریز در قسمتی از پوست بدن غالباً در شانه و پشت گردن پیدا میشود و تولید زخم و چرک میکند؛ گندهتاول.
کفگیرهلغتنامه دهخداکفگیره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کفگیر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ سروری ) : ساقیا کفگیره ای سازاز مژه از پی برچیدن خاشاک می .نزاری .
کفگیرکلغتنامه دهخداکفگیرک . [ ک َ رَ ] (اِ مصغر) کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف ). کفگیر کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). || بیلچه . قسمی استام . (یادداشت مؤلف ). || دمل دردناک است زیر جلدی که دارای حجمی نسبة بزرگ است (به اندازه ٔ تخم کبوتر یا تخم مرغ ) و همه ٔ مشخصات دمل رادارد. موقعی که این دمل به خار
کفگیر برهلغتنامه دهخداکفگیر بره . [ ک َ ب َرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کفگیر بزرگ فلزین و غیر مشبک که بر سفره نهند و بدان گوشت جدا کنند و پلوو امثال آن به بشقابها کشند. (از یادداشت مؤلف ).
کفگیرکفرهنگ فارسی عمیدورم و آماس سرخرنگی که از کورکهای ریز در قسمتی از پوست بدن غالباً در شانه و پشت گردن پیدا میشود و تولید زخم و چرک میکند؛ گندهتاول.