کلاللغتنامه دهخداکلال . [ ک َ ] (اِ) میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان ). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر. کلاک . (ناظم الاطباء). چکاد. هباک . میان سر. ت
کلاللغتنامه دهخداکلال . [ ک َ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنجور و ناتوان گردیدن . (از اقرب الموارد). مانده شدن مردم و شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || کند گردیدن بینائی . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (از اقرب الموارد). خیره شدن بصر. (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) خستگی
کلاللغتنامه دهخداکلال . [ ک ُ ] (اِخ ) ظاهراً نام بتی بوده است عرب را، چه در نامهای عرب «عبد کلال » است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلاللغتنامه دهخداکلال .[ ک ُ ] (ص ، اِ) کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسه ٔ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال پز. سفال ساز. (ی
قلاللغتنامه دهخداقلال . [ ق َ ] (ع ص ) اندک . (منتهی الارب ). قلیل . ج ، قُلُل . (اقرب الموارد). رجوع به قُلال شود.
قلاللغتنامه دهخداقلال . [ ق ِ ] (ع اِ) چوب برپای کرده جهت واریج انگور. (منتهی الارب ). الخشب المنصوبة للتعریش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلة شود. || ج ِ قُلّة. (اقرب الموارد).
قلاللغتنامه دهخداقلال . [ ق ُ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلیل . (اقرب الموارد). ج ، قُلُل . (اقرب الموارد). رجوع به قَلال شود.
کلالانلغتنامه دهخداکلالان . [ ] (اِخ ) کوه ... کوهی است که خط سرحدی عراق و ایران از قله ٔ آن عبور می کند. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 134 شود.
کلالةلغتنامه دهخداکلالة. [ ک َ ل َ ] (ع مص ) بی فرزند و بی پدر گردیدن . (منتهی الارب ). بی پدر و بی مادر و فرزند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بی پدر شدن و بی فرزند شدن (دهار). کلال . رجوع به این کلمه شود. || کند شدن بینائی و شمشیر و زبان و جز آن . (منتهی الارب ). کند شدن زبان و شمشیر و باد و چش
کلالیوهلغتنامه دهخداکلالیوه . [ ک َ وَ / وِ ] (ص ) سرآسیمه است که سرگشته و دنگ و دبنگ باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مصحف کالیوه . (حاشیه ٔ برهان مصصح دکتر معین ). همان کالیو است . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به کالیو شود.
کلالیبلغتنامه دهخداکلالیب . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کُلاّ ب و کُلّوب بمعنی مهماز و آن میخ پاشنه موزه ٔ رائض باشد که بر تهیگاه ستور می زنند وقت راندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چنگل باز. (منتهی الارب ). کلالیب البازی ؛ چنگالهای باز.(از اقرب الموارد). || خار درخت . (منتهی الارب
کلالتلغتنامه دهخداکلالت . [ ک َ ل َ ] (ع مص ) مانده شدن و کند شدن . (غیاث ). مانده شدن . کند شدن شمشیر و زبان و بینایی چشم . کلال . کلالة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه خواطر و ضمایر ایشان را کلالت و فتور و تعب و نصب زیادت گرداند. (تاریخ بیهق ص <span class="hl" dir="
داشگرلغتنامه دهخداداشگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کلال . (برهان ). فخّاری . (دستوراللغة). کوره پز. کوزه گر و کاسه گر.
کلوللغتنامه دهخداکلول . [ ک ُ ] (ع مص ) کندگردیدن بینایی و شمشیر و زبان و غیر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کند شدن بینایی و شمشیر. کل . کلال . کلالة. کلولة. (از اقرب الموارد). و رجوع به کَل ّ شود.
تعبفرهنگ مترادف و متضاد۱. الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت ۲. رنجه شدن، بهزحمت افتادن، ماندهشدن
طیانلغتنامه دهخداطیان . [ طَی ْ یا] (ع ص ) رجل ٌ طیان ٌ؛ مرد گرسنه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || گل گر. (مهذب الاسماء). بناء. گلیگر. راز. گلکار. کلال . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
کلالانلغتنامه دهخداکلالان . [ ] (اِخ ) کوه ... کوهی است که خط سرحدی عراق و ایران از قله ٔ آن عبور می کند. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 134 شود.
کلالةلغتنامه دهخداکلالة. [ ک َ ل َ ] (ع مص ) بی فرزند و بی پدر گردیدن . (منتهی الارب ). بی پدر و بی مادر و فرزند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بی پدر شدن و بی فرزند شدن (دهار). کلال . رجوع به این کلمه شود. || کند شدن بینائی و شمشیر و زبان و جز آن . (منتهی الارب ). کند شدن زبان و شمشیر و باد و چش
کلالیوهلغتنامه دهخداکلالیوه . [ ک َ وَ / وِ ] (ص ) سرآسیمه است که سرگشته و دنگ و دبنگ باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مصحف کالیوه . (حاشیه ٔ برهان مصصح دکتر معین ). همان کالیو است . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به کالیو شود.
کلالیبلغتنامه دهخداکلالیب . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کُلاّ ب و کُلّوب بمعنی مهماز و آن میخ پاشنه موزه ٔ رائض باشد که بر تهیگاه ستور می زنند وقت راندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چنگل باز. (منتهی الارب ). کلالیب البازی ؛ چنگالهای باز.(از اقرب الموارد). || خار درخت . (منتهی الارب
کلالتلغتنامه دهخداکلالت . [ ک َ ل َ ] (ع مص ) مانده شدن و کند شدن . (غیاث ). مانده شدن . کند شدن شمشیر و زبان و بینایی چشم . کلال . کلالة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چه خواطر و ضمایر ایشان را کلالت و فتور و تعب و نصب زیادت گرداند. (تاریخ بیهق ص <span class="hl" dir="
اکلاللغتنامه دهخدااکلال . [ اِ ] (ع مص ) کند گردانیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خداوند شتران مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خداوند ستور مانده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || مانده نمودن شتر و جز آن را. (منتهی ا
انکلاللغتنامه دهخداانکلال . [ اِ ک ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دندان نمودن و خندیدن . (آنندراج ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ). بگماریدن . (مصادر زوزنی ) . || کند شدن شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کند شدن . (یادداش