کلاوولغتنامه دهخداکلاوو. [ ک َ ] (اِ) نوعی از موش صحرائی است . (برهان ) (ناظم الاطباء). موش دشتی . موش بیابانی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). گونه ای موش که اندامهای خلفیش نسبت به اندامهای قدامی دارای رشد جالب توجهی هستند و از این جهت آن را موش دوپا نیز گویند. بعلت قوی بودن و طول اندامهای خلفی
کلاووفرهنگ فارسی معین(کَ) (اِ.) = کلاهو: گونه ای موش که اندام های خلفیش نسبت به اندام های قدامی دارای رشد جالب توجهی هستند و از این جهت آن را موش دو پا نیز گویند. و در صحاری و مزارع فراوان است .
کلوفلغتنامه دهخداکلوف . [ ک َ ] (ع ص ) کار دشوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). امر شاق . (اقرب الموارد).
کلیاوهلغتنامه دهخداکلیاوه . [ ک َل ْ وَ / وِ ] (ص ) کالیوه . (فرهنگ رشیدی ).مقلوب کالیوه . (انجمن آرا). کالیوه . نادان . احمق . (فرهنگ فارسی معین ). || سرگشته . گیج . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیاوه کردن شود. || کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنود و به ع
کلاوهلغتنامه دهخداکلاوه . [ ک َ وَ / وِ ] (اِ) کلافه و چرخه . (ناظم الاطباء). کلافه است که ریسمان خام بر چرخه پیچیده باشند. (برهان ). ریسمانی که بر چنگلوک تنند. (آنندراج ). کلاف . کلاوه ٔ ریسمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برای
کلاهولغتنامه دهخداکلاهو. [ ک َ ] (اِ) کلاوه . (فرهنگ فارسی معین ). موش صحرائی در تداول مردم خراسان . و رجوع به کلاوو شود.
کلاکویلغتنامه دهخداکلاکوی . [ ] (اِ) مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: «در بیت ذیل عمعق آیا کلاهوی است ، در شاهنامه دیده شود.آیا کلاهوی اعور بوده ؟»خری زیر من چون خبز دوک لیکن بر او من چنان چون کلاکوی اعور . عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).شاید این کلمه مصحف ک
کلاولغتنامه دهخداکلاو. [ ک َ ] (اِ) وزق و غوک را گویند.(برهان ). کلاور، کلاوو، و کلاوه بمعنی وزغ و غوک است . (آنندراج ) (از انجمن آرا). اسم فارسی ضفدع است که آن را کلا، کلاود، کلاوه نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه ).غوک و وزغ . (ناظم الاطباء). کلااو. کلاوه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به