کلتلغتنامه دهخداکلت . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلتلغتنامه دهخداکلت . [ ک َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد.) (از ناظم الاطباء). فراهم آوردن . (آنندراج ). || ریختن چیزی را در ظروف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).ریختن در اناء. (آنندراج ). ریختن چیزی را درخنور. (از ناظم الاطباء). || تاختن اسب را. (از منتهی
کلتلغتنامه دهخداکلت . [ ک ُ ل َ ] (اِ) از دانه های خوردنی است در سرزمین هند، نظیر برنج و عدس و ماش . (الجماهر ص 46). اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامندو آن حب القلت است . کلتهی . (فهرست مخزن الادویه ). گمان می کنم کلتهی صحیح است . (از حاشیه الجماهر ص <
کلتلغتنامه دهخداکلت . [ ک ُ ل َ ] (ع ص ) کُلَّت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کُلَّت شود.
کلتلغتنامه دهخداکلت . [ ک ُل ْ ل َ ] (ع ص ) فرس فُلَّت و کلت ؛ اسب تیزرو و شتاب . به تخفیف لام نیز آمده است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). فرس فلت و کلت ؛ اسب تیزرو که فراهم آید و خود را جمع کند و برجهد. (ازاقرب الموارد). فرس فلت و کلت و فُلَت و کُلَت ، اسب شتاب تیزرو. (ناظم الاطباء). و رجو
واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
کشتۀ جنگیkilled in action/ killed-in-action, KIAواژههای مصوب فرهنگستانفردی که در میدان رزم، و نه در اقدامات تروریستی، جان خود را از دست میدهد یا براثر زخمی شدن، پیش از رسیدن به مراکز درمانی، فوت میکند
احراز اصالت ضمنی کلید، اصالتسنجی ضمنی کلیدimplicit key authenticationواژههای مصوب فرهنگستان← احراز اصالت کلید
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ] (ع مص ) بر یکدیگر گرد آوردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلدالشی ٔ کلداً؛ گردآورد و فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ل َ ] (ع اِ) جای رست و درشت بی سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای رست و درشت بی سنگ ریزه . (ناظم الاطباء). جای سخت بدون ریگ . (از اقرب الموارد). || پلنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پشته یا زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج )
کلتویلغتنامه دهخداکلتوی . [ ک َ ت َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به کلتا مؤنث کلا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلتبلغتنامه دهخداکلتب . [ ک َ ت َ / ک ُ ت ُ ] (ع اِ) ناراستی و سستی در امور. (منتهی الارب ). ناراستی و درماندگی و سستی در کارها (ناظم الاطباء).
کلتبانلغتنامه دهخداکلتبان . [ک َ ] (ص ) بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است . (برهان )(از آنندراج ). قلطبان . دیوث . زن جلب . غلتبان . (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث . (منتهی الارب ). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است . (انجمن آرا). قرتبان . قل
کلتحةلغتنامه دهخداکلتحة. [ ک َ ت َ ح َ ] (ع اِمص ) نوعی از رفتار. (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). قسمی راه رفتن . (از اقرب الموارد).
کلتویلغتنامه دهخداکلتوی . [ ک َ ت َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به کلتا مؤنث کلا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلتبلغتنامه دهخداکلتب . [ ک َ ت َ / ک ُ ت ُ ] (ع اِ) ناراستی و سستی در امور. (منتهی الارب ). ناراستی و درماندگی و سستی در کارها (ناظم الاطباء).
کلته چوبلغتنامه دهخداکلته چوب . [ ک َت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبدستی گنده و ستبر و کوتاه مر درویشان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلته شود.
کلتبانلغتنامه دهخداکلتبان . [ک َ ] (ص ) بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است . (برهان )(از آنندراج ). قلطبان . دیوث . زن جلب . غلتبان . (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث . (منتهی الارب ). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است . (انجمن آرا). قرتبان . قل
کلتحةلغتنامه دهخداکلتحة. [ ک َ ت َ ح َ ] (ع اِمص ) نوعی از رفتار. (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). قسمی راه رفتن . (از اقرب الموارد).
منکلتلغتنامه دهخدامنکلت . [ م ُ ک َ ل ِ ] (ع ص ) ورترنجیده . || ریخته شده . || چاک شده . (ناظم الاطباء).
مواکلتلغتنامه دهخدامواکلت . [ م ُ ک َ / ک ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مواکلة. باهم غذا خوردن . هم غذایی : او گفت در مجلس سلطان در وقتی که به شرف مواکلت و منادمت اختصاص یافته بود. (تاریخ بیهق ص 100). و رجوع به
مشاکلتلغتنامه دهخدامشاکلت . [ م ُ ک َ / ک ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) هم شکل بودن و مانند شدن . (غیاث ) مانیدن . مشابهت . مجانست . مضاهات . موافقت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد به اعتباری دی
پلیکلتلغتنامه دهخداپلیکلت . [ پ ُ لی ل ِ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر معماران مجسمه سازیونان باستان مولد 480 ق . م . در شهر سیکیونه یا آرگوس . مشهورترین آثار وی پیکر بسیار بزرگ یونون (ژونن )بود که رو و سینه و بازوهای آن از عاج و جامه های آن تماماً از زر بود. او کتابی
اسکلتلغتنامه دهخدااسکلت . [ اِ ک ِ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی اسکلتس ) استخوان بندی بدن آدمی و حیوان .- مثل اسکلت ؛ سخت لاغر.