کلتهلغتنامه دهخداکلته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص ) چهارپای و دد پیر و مانند این . (لغت فرس چ اقبال ص 456). حیوان پیر سال خورده و از کار بازمانده و از کارافتاده را گویند از هر قسم که باشد اعم از دد ودام و غیره . (برهان ). حیوانی ک
کلتهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی حیوان پیر و ازکارافتاده.۲. دمبریده: ◻︎ به شاه ددان کلتهروباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).۳. ویژگی کسی که زبانش میگیرد و حروف را نمیتواند از مخرج ادا کند.
کلتهفرهنگ فارسی معین(کَ تِ) (ص .) 1 - حیوان پیر و از کار افتاده . 2 - کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست . 3 - بریده دم .
کلطةلغتنامه دهخداکلطة. [ ک َ ل َ طَ ] (ع مص ) دویدن لنگ یا بریده پا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چنانکه شارح قاموس تایید کرده ، دویدن لنگ و گویند بریده پا. (از اقرب الموارد). رفتار لنگ و بریده پا و دویدن آن . کلظة. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلظة شود.
کلتهیلغتنامه دهخداکلتهی . [ ک ُ ت ِ ] (اِ) اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامند و آن حب القلت است . کلت . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کُلَت شود.
کلتةلغتنامه دهخداکلتة. [ ک ُ ت َ ] (ع اِ) بهره ای از طعام . || کرانه و گوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلتةلغتنامه دهخداکلتة. [ ک ُ ل َ ت َ ] (ع ص ) فرس فلتة و کلتة، اسب که فراهم آمده و جمع شده تا برجهد. (منتهی الارب ). فرس فلتة و کلتة؛ اسب فراهم آمده و دست و پای خود را جمعکرده تا برجهد. (ناظم الاطباء). فرس فلتة و کلتة، اسبی که خود را جمع کرده می جهد و بدان سبب آن را نتوان دریافت . (از اقرب ال
قلتهلغتنامه دهخداقلته . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حمزه لو از بخش خمین شهرستان محلات . سکنه ٔ آن 42 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کلتهیلغتنامه دهخداکلتهی . [ ک ُ ت ِ ] (اِ) اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامند و آن حب القلت است . کلت . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کُلَت شود.
کلته چوبلغتنامه دهخداکلته چوب . [ ک َت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبدستی گنده و ستبر و کوتاه مر درویشان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلته شود.
کلته دنبلغتنامه دهخداکلته دنب . [ ک َ ت َ / ت ِ دُمْب ْ] (ص مرکب ) ابتر. (فرهنگ فارسی معین ). کلته دم . کوتاه دم . قصیرالذنب . و رجوع به کلته و کلته دم شود. || افعی دم کوتاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و مخرج ثفل او به دنبال نزدیک باشد و
کلته زبانلغتنامه دهخداکلته زبان . [ ک َ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) گنگ . (از غیاث ). آنکه زبانش به تلفظ درست حروف جاری نگردد. کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. (فرهنگ فارسی معین ) : روز و شب هست دراطراف جهان سرگردان تا یکی
کلته دملغتنامه دهخداکلته دم . [ ک َ ت َ / ت ِ دُ ] (ص مرکب ) بریده دم . (از غیاث ). کوتاه دم . قصیرالذنب . (فرهنگ فارسی معین ) : می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم . شمس خالد (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به
کلتةلغتنامه دهخداکلتة. [ ک ُ ل َ ت َ ] (ع ص ) فرس فلتة و کلتة، اسب که فراهم آمده و جمع شده تا برجهد. (منتهی الارب ). فرس فلتة و کلتة؛ اسب فراهم آمده و دست و پای خود را جمعکرده تا برجهد. (ناظم الاطباء). فرس فلتة و کلتة، اسبی که خود را جمع کرده می جهد و بدان سبب آن را نتوان دریافت . (از اقرب ال
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
کلتةلغتنامه دهخداکلتة. [ ک ُ ت َ ] (ع اِ) بهره ای از طعام . || کرانه و گوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلته چوبلغتنامه دهخداکلته چوب . [ ک َت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبدستی گنده و ستبر و کوتاه مر درویشان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلته شود.
کلته دنبلغتنامه دهخداکلته دنب . [ ک َ ت َ / ت ِ دُمْب ْ] (ص مرکب ) ابتر. (فرهنگ فارسی معین ). کلته دم . کوتاه دم . قصیرالذنب . و رجوع به کلته و کلته دم شود. || افعی دم کوتاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و مخرج ثفل او به دنبال نزدیک باشد و
کلته زبانلغتنامه دهخداکلته زبان . [ ک َ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) گنگ . (از غیاث ). آنکه زبانش به تلفظ درست حروف جاری نگردد. کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. (فرهنگ فارسی معین ) : روز و شب هست دراطراف جهان سرگردان تا یکی
کلته دملغتنامه دهخداکلته دم . [ ک َ ت َ / ت ِ دُ ] (ص مرکب ) بریده دم . (از غیاث ). کوتاه دم . قصیرالذنب . (فرهنگ فارسی معین ) : می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم . شمس خالد (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به
کلتهیلغتنامه دهخداکلتهی . [ ک ُ ت ِ ] (اِ) اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامند و آن حب القلت است . کلت . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کُلَت شود.