کلندرلغتنامه دهخداکلندر. [ ک َ ل َ دَ ] (ص ) مردم ناتراشیده و ناهموار و لک و پک را گویند. (برهان ). چون چوب کنده ٔ ناتراشیده ٔ قوی هیکل را کلندر خواندندی بعضی مردم ناهموار و ناتراشیده را به این نام خواندندی ، رفته رفته مردمی که برای منفعت دنیا و عدم میل به کسب و کار و زحمت کشیدن از روزگار به ل
کلندرلغتنامه دهخداکلندر. [ ک ُ ل ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالای شهرستان نهاوند است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلندرفرهنگ فارسی معین(کَ لَ دَ) (ص . اِ.) 1 - مرد درشت اندام و قلندر. 2 - چوب ناتراشیده که در پشت در اندازند تا در گشوده نشود.
کلندگرلغتنامه دهخداکلندگر. [ ک َ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه با کلنگ کار می کند. (ناظم الاطباء). آنکه زمین را با کلنگ بکند. (فرهنگ فارسی معین ) : تا گشته ام هلاک جوان کلندگرهمچون کلند خاک درش می کنم به سر. سیفی (از بهار عجم ).و رجوع به
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ابوالوفاء. از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی است . موزون است و به این مطلع خود خیلی عقیده داشت :منم که شهره ٔ شهرم ز ماه تا ماهی ابوالوفای وفادار نعمت اللهی .(مجمع الخواص ص <span class="hl" dir="lt
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) امیرعلی . یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 167).
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12هزارگزی جنوب اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن سردسیری
قلندرلغتنامه دهخداقلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری سقز و 2هزارگزی قلعه گاه به گودرز. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکن
کلندرهلغتنامه دهخداکلندره . [ ک َ / ک ُ ل َ دَ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی کلندر است که چوب کنده ٔ ناتراشیده باشد. (از برهان ). کنده ای که در پس در افکنند که در باز نگردد. (آنندراج ). چوب گنده ٔ ناتراشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ک
تنبهلغتنامه دهخداتنبه . [ تَم ْ ب َ / ب ] (اِ) چوبی گنده و بزرگ باشد که در پس در نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). و آن را کلندر و کلندره نیزگویند. (فرهنگ جهانگیری ) :
کلندرهلغتنامه دهخداکلندره . [ ک َ / ک ُ ل َ دَ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی کلندر است که چوب کنده ٔ ناتراشیده باشد. (از برهان ). کنده ای که در پس در افکنند که در باز نگردد. (آنندراج ). چوب گنده ٔ ناتراشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ک