کلنگلغتنامه دهخداکلنگ . [ ک ُ ل َ ] (اِ) پرنده ای است کبودرنگ و درازگردن بزرگتر از لک لک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیر دم او را بر سر زنند. (برهان ). مرغی است بلندپرواز مانند غاز و غالباً بر لب آبها نشینند و بر هوا یک دسته ٔ آن به ترتیب و قطار و نظام پرواز کند. (آنندراج ). کلنگ پرنده
کلنگلغتنامه دهخداکلنگ . [ ک ُ ل َ / ل ُ ] (اِ) دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار کنند. (برهان ). بمعنی افزاری است برای کندن زمین که از آهن می سازند و دسته از چوب می دارد و به این معنی کلند نیزآمده . (آنندراج ). کلند و دست افزاری که بدا
کلنگیلغتنامه دهخداکلنگی . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کلنگیلغتنامه دهخداکلنگی . [ ک ُ ل َ ] (ص ) به معنی طامع و حریص باشد. (برهان ) (آنندراج ) : کلنگی می زندچون شیر جنگی کلنگی نه که او باشد کلنگی .نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 254).یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگ
کلنیلغتنامه دهخداکلنی . [ ک ُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدانجا کوچ کنند. مهاجرنشین . مستعمره . (فرهنگ فارسی معین ).
کلنگانهلغتنامه دهخداکلنگانه . [ ک ُ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغه ٔ بخش دورود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 889 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کلنگاهلغتنامه دهخداکلنگاه . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که دربخش نور شهرستان بابل واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کلنگرلغتنامه دهخداکلنگر. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهر شهرستان زنجان واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلنگرانلغتنامه دهخداکلنگران . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلنگ برلغتنامه دهخداکلنگ بر. [ ک ُ ل َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلنگ بالالغتنامه دهخداکلنگ بالا. [ ک ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان ایرانشهر است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کلنگ زدنلغتنامه دهخداکلنگ زدن . [ ک ُ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کلنگ بر زمین کوبیدن و کندن و شکافتن آن را ضربت وارد کردن با کلنگ بر زمین و دیوار برای کندن و شکافتن آن : کلنگی می زند چون شیر جنگی کلنگی نه که او باشد کلنگی . نظامی .و رجوع ب
کلنگ آسالغتنامه دهخداکلنگ آسا. [ ک ُ ل َ ] (ق مرکب ) چون کلنگ . مانند کلنگ : شبروی کرده کلنگ آسا به روزهمچو شاهین کامران خواهد نمود. خاقانی .شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته .<p class="author
کلنگ افکنیلغتنامه دهخداکلنگ افکنی . [ ک ُ ل َ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) کلنگ افکندن . کلنگ شکارکردن . صید کردن و بر زمین افکندن کلنگ : یکی کاروان جمله شاهین و بازبه چرز و کلنگ افکنی تیزتاز.نظامی .
آلاکلنگلغتنامه دهخداآلاکلنگ . [ آل ْ لا ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ) دو چوب برهم نهاده است متقاطع که دو کس بر دو سر چوب زبرین نشینند و بنوبت بزیر و بالا شوند، و این عمل را نیز آلاّکلنگ نامند.
الا کلنگلغتنامه دهخداالا کلنگ . [ اَل ْ لا ک ُ ل َ ] (اِ) به ترکی ذراریح است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ذروح شود.
الاکلنگلغتنامه دهخداالاکلنگ . [ اَل ْ لا ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ) زُحلوقَه چوبی است دراز که کودکان آن را بر جای بلندی از زمین نهندو یکی بر یکسر و دیگری بر سر دیگر آن نشیند و هر زمان یک سر آن به بالا برند و سر دیگر را پائین آرند.