کلیلغتنامه دهخداکلی . [ ک َ ] (حامص ) بمعنی کچلی باشد و آن علتی است معروف که در سر اطفال بهم می رسد. (برهان ). کچلی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کچلی . کل بودن . (فرهنگ فارسی معین ). قَرعَة. اقرعی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کر کند با تو کسی دعوی به صاحب گیسوی
کلیلغتنامه دهخداکلی . [ ک َل ْی ْ ] (ع مص ) برگرده ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بر گرده زدن . (آنندراج ). اکتلاء. (زوزنی )؛ کلاه یکلیه کلیاً (ناقص یائی )؛ اصابت کرد بر کلیه ٔ او و آن را بدرد آورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به کلیة شود.
کلیلغتنامه دهخداکلی . [ ک ُ ] (اِ) عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. (فرهنگ رشیدی ). دف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی <
کلیلغتنامه دهخداکلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) به معنی دهی و روستایی باشد چه کل به معنی ده و روستا هم آمده است . (برهان ). روستایی و دهی . (فرهنگ رشیدی ). روستایی و دهاتی . (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، روستایی . دهی . (فرهنگ فارسی معین ) : چون تو صنم و چو ما شمن نیست <b
کلیلغتنامه دهخداکلی . [ ک ُ لا ] (ع اِ) ج ِ کُلْوَة و کُلْیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کلیه ها. رجوع به کلیه شود. || کلی الوادی ؛کرانهای آن . (منتهی الارب ). جوانب آن . (از اقرب الموارد). || غنم حمراء الکلی ؛ گوسپندان لاغر، و حمرالکلی بالضم مثله . (منتهی الارب ) (از ناظ
کلی کلیلغتنامه دهخداکلی کلی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خزل است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قلی قلیلغتنامه دهخداقلی قلی . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد، واقع در 31هزارگزی شمال خاوری گیلان و 6هزارگزی باختر قیطول . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن <span class=
کلی کلیلغتنامه دهخداکلی کلی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خزل است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلینهلغتنامه دهخداکلینه . [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش گوران شهرستان شاه آباد است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلیمهلغتنامه دهخداکلیمه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ) لانه ٔ دَد. کنام : خرس کلیمه ؛ لانه ٔ خرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلیسهلغتنامه دهخداکلیسه . [ ک ِ س َ / س ِ ] (اِ) مخفف کلیساست که جای پرستش و معبد ترسایان باشد. (آنندراج ). کلیسا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کلیسا شود.
کلیمیلغتنامه دهخداکلیمی . [ ک َ ] (حامص ) کلیم بودن . مانند موسی (ع ) بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ شود.
حجرالکلیلغتنامه دهخداحجرالکلی . [ ح َ ج َ رُل ْ ک ُ ] (ع اِ مرکب ) سنگ مثانه . رجوع به حجرالمثانة شود.
خان کلیلغتنامه دهخداخان کلی . [ ] (اِخ ) قریه ای است که بفاصله ٔ 12500 گزی جنوب مشرق فیض آباد واقع و مربوط به حکومت اعلی بدخشان و متصل به جاده است . این ده بین خط 70 درجه و 41 دقیقه و <span clas
چندشکلیلغتنامه دهخداچندشکلی . [ چ َ ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) نام تغییراتی که تری پانوزمها (جانوری که بطور انگل در خون بعضی از حیوانات ذی فقار زندگی میکند) برای جابجا شدن در دستگاه حرکت خون ظاهر میسازند. (جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص <sp
حب الکلیلغتنامه دهخداحب الکلی . [ ح َب ْ بُل ْ ک ُ لا ] (ع اِ مرکب ) صلوان . اُم ّکلب . خرنوب الخنزیر. اناغورس . ثمره ٔ اناغورس یعنی میوه ٔ خرنوب الخنزیر. صاحب تحفه گوید: بار نبات اناغورس است و آن مذکورشد و این شبیه است به گرده ٔ کوچکی از باقلی بزرگتر و مایل به طول و در وسط او خطوط و رنگ او ممتزج
جنده کلیلغتنامه دهخداجنده کلی .[ ج َ دَ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از محلات چهاردانگه . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 167 شود.