کلیللغتنامه دهخداکلیل . [ ک َ ] (اِخ ) همان اقلید است . (فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 170). به نقل سفرنامه ٔ ابن بطوطه و فارسنامه ٔ ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اصفهان بقصد زیارة الشیخ مجدالدین بشیراز و بینهما مسیرة عشرة
کلیللغتنامه دهخداکلیل . [ ک َ ] (ع ص ) کند از زبان و شمشیر و بینایی و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ . (آنندراج ) (غیاث ). کنداز شمشیر و جز آن . (ناظم الاطباء). مانده . کند (زبان ، شمشیر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک ِ ل َ ] (ع اِمص ) گنگی و بسته زبانی . (غیاث ) : کز عمل زاییده اند و از علل هر یکی را صورت نطق و کلل .مولوی .
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است و 566 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک َ ل َ ] (اِ) بمعنی کلکی باشد و آن پری است که پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردم شجاع و دلاور در بزم و رزم بر سر دستار و کلاه زنند و آن راجیغه هم می گویند. (برهان ). پری که دلیران و پهلوانان بر دستار زنند و آن را جیغه و کلگی نیز گویند. (آنندراج ). جیغه . جغه . (فرهنگ
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک َ ل َ ] (ع اِ) حال و شأن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حال . گویند: بات بکلل سوء؛ ای حال سوء. (از اقرب الموارد).
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیارت است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است . و 456 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کلیلهلغتنامه دهخداکلیله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام شغالی که قصه ٔ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کلیله و دمنه . و کلیله و دمنه از جمله کتبی است که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی به وسیله ٔ عبداﷲبن المقفع به تازی و از
کلیلیلغتنامه دهخداکلیلی . [ ک َ ] (حامص ) تاریکی چشم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524) (لغت نامه ٔ اسدی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلیل آبادلغتنامه دهخداکلیل آباد. [ ک َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان آورزمان است که در شهرستان ملایر واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ترابیلغتنامه دهخداترابی . [ ت ُ ] (اِخ ) مصطفی افندی . از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری و از اهالی کلیل است . دارای اشعاری لطیف است و در ذکر تاریخ مهارتی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
مقلملغتنامه دهخدامقلم . [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (ع ص ) زن بیوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیده ناخن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقلیم شود. || مقلم الظفر؛ مرد سست و بددل ذلیل و خوار. کلیل الظفر. (منتهی الارب ). مرد سست و ضعیف . (ناظم الاطباء).
کلیل آبادلغتنامه دهخداکلیل آباد. [ ک َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان آورزمان است که در شهرستان ملایر واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلیلهلغتنامه دهخداکلیله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام شغالی که قصه ٔ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کلیله و دمنه . و کلیله و دمنه از جمله کتبی است که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی به وسیله ٔ عبداﷲبن المقفع به تازی و از
کلیلیلغتنامه دهخداکلیلی . [ ک َ ] (حامص ) تاریکی چشم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524) (لغت نامه ٔ اسدی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شنکلیللغتنامه دهخداشنکلیل . [ ش َ ک َ ] (اِ) شنگلیل . زنجبیل . (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شنگلیل شود.
اکلیللغتنامه دهخدااکلیل . [ اِ ] (اِخ ) یکی از منازل ماه و آن چهار ستاره است صف کشیده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 117) (از اقرب الموارد). نام دو صورت فلکی . (فرهنگ فارسی معین ). از ستارگان منزلهای ق
اکلیللغتنامه دهخدااکلیل . [ اِ ] (ع اِ) تاج . (منتهی الارب ) (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).تاج . تاج مرصع. (از شعوری ج 1 ص 139). تاج . افسر. دیهیم . گرزن . تاج مر